نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 859
اعراض [1] را ناسزا گفتى ، و نادانيت كه بايد از آن مىپرهيختى تو را فروافكند ، آيا كار خدا را با رفيقت ( على ) چگونه ديدى ؟ عمرو چندان گريست كه به رو بر زمين افتاد ، مأمور او را بلند كرد ، عمرو گفت : اى معاويه ، پدر و مادرم فداى آن كس كه از او به زشتى ياد كردى و از مقام او كاستى ، به خدا سوگند او به حكم خدا دانا ، در طاعت خدا كوشا ، در خشم خدا محدود ، در دنياى فانى زاهد و به سراى باقى راغب بود ، منكر و بزرگ منشى از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودى خدا بود عمل مى كرد . . . فقدان او ما را از هم پاشيده و پس از او آرزوى مرگ داريم . 3 - عدى بن حاتم و معاويه معاويه به دربان گفت : او را بيرون بر و عدى بن حاتم را داخل ساز . چون داخل شد معاويه گفت : روزگار از ياد على بن ابى طالب چه به جاى گذارده ؟ عدى گفت : مگر جز ياد على چيز ديگرى را هم رعايت كرده است ؟ معاويه گفت : او را چگونه دوست دارى ؟ عدى آهى از دل بركشيد و گفت : به خدا سوگند دوستى ام دوستى تازه اى است كه هيچ گاه كهنه نمى شود و در سويداى دلم ريشه كرده و تا روز معاد باقى است ، سينه ام سرشار از عشق او است به طورى كه سراسر اندامم را فرا گرفته و انديشه ام را اشغال نموده است . هواداران بنى اميه به معاويه گفتند : اى اميرمؤمنان ، عدى پس از جنگ صفين خوار و ذليل گشته است . عدى رحمه الله گريست و اشعارى بگفت كه ترجمه اش اين است : يجادلني معاوية بن حرب * وليس إلى الذي يبغي سبيل