پاسخ او گفت :
ديشب كه به ستارگان مىنگريستم چنان دريافتم كه پادشاه ختنه شدگان ظهور كرده است . اكنون به اين سؤالم پاسخ دهيد كه در اين امت كدام دسته از مردم ختنه مىكنند ؟ در پاسخ گفتند : بجز يهوديان ، مردم ديگر اقدام به اين عمل نمىنمايند و آنها هم مردم قابل توجهى نمىباشند كه بيم و هراسى از آنها به خود راه دهى . پيشنهاد ما آنست كه به شهرهائى كه در تحت امپراطورى توست ، فرمان دهى تا يهوديان آن سرزمينها را از پاى در آورند . در حالى كه به پيشنهاد آنان گوش فرا مىداد ، مردى را كه از سوى پادشاه « غسّان » فرستاده شده بود ، بحضور امپراطور معرفى كردند ؛ وى پيام پادشاه « غسّان » را به اطلاع امپراطور رسانيد و ظهور رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را به وى اعلام كرد . امپراطور كه تا آن هنگام نتيجهء آنچه را كه در ستارگان مشاهده كرده بود در سر مىپرورانيد ، دستور داد آن مرد را به خلوتى برده و ببينند ، ختنه شده است يا نه ! پس از معاينه به اطلاع امپراطور رساندند كه وى ختنه شده است . امپراطور از او پرسيد : آيا عرب هم ختنه مىكند ؟ در پاسخ گفت : آرى ، عرب هم ختنه مىكند ! امپراطور گفت : از آنچه اين مرد عرب ابراز مىكند پيداست كه پادشاه ختنه شدگان ، همان كسى است كه در اين امّت ظهور كرده است . سپس « هرقل » نامه‌اى به دوست خود كه در « روميه » مىزيست و از نظر دانشورى و ستاره شناسى همتاى او بود ، مرقوم داشت و خود به « حمص » [1] رفت ، مدتى از ورود او به « حمص » نگذشته بود كه نامهء دوستش رسيد كه با وى در ظهور شخص مورد نظر ، همعقيده بود و او را پيغمبر دانسته بود . در اين رابطه ، « هرقل » دستور داد ، بزرگان و سرشناسان روم را در صومعه‌اى كه در « حمص » واقع بود ، بحضور آورند و پيش از اين ، دستور داد كه همه درهاى صومعه را محكم ببندند . پس از آن خود به محلى كه سران روم اجتماع كرده بودند وارد شد و خطاب به آنها گفت : اى سران روم ! آيا مىخواهيد از رشد و رستگارى

[1] حمص : از شهرهاى سوريه امروز ، ميان دمشق و حلب است .

224