فرشتهاى از سوى پروردگار آمد و گفت : خداى تعالى ، خود را ، تسبيح مىگويد و شنيدم كه خداى رحمان چنين مىفرمود : « سبحان اللَّه ما اعظم اللَّه لا اله الَّا اللَّه » ؛ « منزه است خداوند سبحان ، چه قدر بزرگ است خداوند متعال ! خالقى جز خدا نيست » . [ مسند احمد حنبل 1 / 309 ] به سند خود ، از « ابن عباس » روايت كرده است كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : شبى كه به معراج رفتم ، بامداد آن ، در مكه بودم . از سفرى كه براى من اتفاق افتاده بود به سختى بيمناك بودم و مىدانستم هر گاه جريان سفر خويش را براى مردم بيان كنم ، گفتهام را نمىپذيرند و مرا تكذيب مىكنند ، در اين هنگام با كمال اندوهى كه داشتم ، از مردم كناره گرفتم . در اين حال ، « ابو جهل » - دشمن خدا - كه از آنجا عبور مىكرد ، آمد و پهلويم نشست . هنگامى كه آثار اندوه را در من مشاهده كرد ، از در استهزاء و تمسخر در آمد و گفت : مگر پيشآمد ناراحتكنندهاى برايت رخ داده است ؟ ! من [ رسولخدا صلَّى اللَّه عليه و آله ] در پاسخ او ، گفتم : آرى ، پيشآمدى براى من اتفاق افتاده كه سبب اندوهم گشته است . « ابو جهل » پرسيد : آن پيشآمد چيست ؟ گفتم : ديشب مرا به معراج بردند . پرسيد : تا كجا ؟ گفتم : تا « بيت المقدس » ! « ابو جهل » گفت : بامداد آن خودت را در ميان ما مشاهده كردى ؟ گفتم : آرى ! « ابو جهل » كه همگى اين گفتگوها را بجهت تمسخر طرح مىكرد ، با خود انديشيد ، اگر او را در رابطهء با اظهاراتى كه مىكند ، تكذيب نمايم ، در برابر كسان خود - كه مىخواهم آنها هم ادعاى او را بشنوند - دست به انكار خواهد زد . اين بود كه ماجراى سفرم را آن طورى كه از خودم شنيده بود ، پذيرفت و گفت : حاضريد ، كسان شما را هم دعوت كنم تا آنچه را براى من شرح داديد ، براى آنها هم بازگو نمائيد ؟ رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود ، گفتم : آرى ! هر كس را بخواهى ، براى شنيدن ماجراى سفرم ، دعوت كن . « ابو جهل » با توجه به گمان بيهودهاش كه در باطن پليد خود ، تقويت مىكرد ، گروه « بنى كعب بن لؤىّ » را براى