احترام پرداخت و گفت : « انعموا صباحا » ؛ بامداد شما ، با نعمت باد ! رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : خداى تعالى براى اداى احترام دستورى به ما داده است كه بهتر از اداى احترام شماست و آن اينست كه به ما فرموده براى اداى احترام « سلام » كنيد ، كه سلام كردن ، شيوه احترام بهشتيان است . « عمير » گفت : اى محمّد ! تو هم به تازگى از اداى احترام ما رو گرداندهاى ! رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله خطاب به او ، فرمود : به چه كارى به اينجا آمدهاى ؟ عرض كرد : آمدهام تا فرزند اسيرم را در برابر فدائى كه مىپردازم ، از قيد اسارت آزاد كنم ! حضرت فرمود : پس چرا شمشير را به گردنت حمايل كردهاى ؟ گفت : خدا زشت كند رخسار اين شمشير را كه خدمتى به ما نكرد . پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله بار ديگر فرمود : راست بگو ، براى انجام چه كارى به مدينه آمدهاى ؟ « عمير » گفت : همانطور كه گفتم براى آزادى فرزندم آمدهام . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : اينطور نيست ! علت آمدنت آنست كه تو و « صفوان بن اميّة » ، در كنار حجر نشسته بوديد و از كشتههاى بدر كه جسدهايشان در چاه تخليه شده ، اظهار تأثر و تأسف مىكرديد . در حاليكه كمال تأثر از او و تو ظاهر بود ، گفتى اگر بدهكار نبودم و بيمى از ناراحتى زن و فرزندم نداشتم ، از مكه به مدينه مىرفتم و محمّد را مىكشتم ، « صفوان » كه به سخنان تو گوش مىداد گفت : اگر چنين تصميمى دارى ناراحت مباش ، من بدهكارى تو را مىپردازم و هزينه زن و فرزندت را به عهده مىگيرم . اكنون آمدهاى تا مرا بكشى ! حال آنكه خداى تعالى ميان تو و ارادهء ناروائى كه كردهاى ، حائل شده و مانع از وقوع چنين حادثهاى به دست توست . « عمير » پس از شنيدن طرح توطئهاش از زبان رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله ، اظهار داشت : گواهى مىدهم كه تو رسول خدائى ! چنانكه اطلاع داريد ، ما شما را نسبت به اخبار آسمانى كه ادعا مىكردى و همچنين وحيى كه بر تو نازل شده است ، تكذيب كرديم و جريانى را كه بيان فرمودى ، رازى است كه ميان من و « صفوان » ردّ و بدل شده بود و احدى از