بدون هيچ اشتباهى - در محل خود به خاك افتاده بودند ! از سوى ديگر ، برخى از افراد را در ميان چاه ريخت و در حاليكه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله از كنار چاه عبور مىكرد خطاب به مردگان چاه ، فرمود : اى فلان بن فلان و اى فلان بن فلان ، آيا به وعده حقيقى خدا و رسول رسيديد ؟ من به وعدهء حقيقى خدا نايل آمدهام ، شما چطور ؟ ! « عمر » پيش آمد و به عرض رسانيد : يا رسول الله ! چگونه با جسدهاى بىروح ، سخن مىگوئيد ؟ حضرت فرمود : آنچه را كه به آنها مىگويم ، بهتر از شما مىشنوند ، تنها تفاوت آنها با شما ، اين است كه آنان نمىتوانند پاسخ مرا بدهند . « مسلم » اين حديث را روايت كرده است . [ مجمع هيثمى 8 / 284 ] از « محمّد بن جعفر بن زبير » روايت كرده است كه پس از پايان يافتن جنگ بدر ، « عمير بن وهب جمحى » و « صفوان بن اميّة » ، در كنار حجر نشسته بودند . « عمير بن وهب » ، يكى از شيطانهاى قريش بود و از كسانى به شمار مىرفت كه پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و اصحاب آن حضرت را در مكه ، به سختى آزار مىداد ، از سوى ديگر ، « وهب بن عمير بن وهب » كه فرزند او بود ، در اسارت مسلمانان به سر مىبرد . در آن هنگام ، سخن از كشته شدگان روز بدر به ميان آمد كه چگونه جسدهاى آنها ، به امر پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله در ميان چاه بدر سرنگون گشت . مرگ آنها و سرانجام نكبتبارشان ، تأثر اين دو تن را برانگيخت . « صفوان » گفت : پس از مرگ آنها ، خيرى در زندگى نيست . « عمير » در پاسخ گفت : به خدا قسم راست گفتى ، سوگند به خدا اگر بدهكار نبودم - با توجه به اينكه از پرداخت قرضم عاجزم - و اگر بيم نداشتم كه پس از من ، خانوادهام به ناتوانى و بيچارهگى دچار شوند ، بر مركب سوار مىشدم و بسوى محمّد رفته و او را مىكشتم ! گذشته از آنچه گفتم ، ناراحتى ديگرى كه دارم كه فرزندم در دست مسلمانان اسير است . صفوان از فرصت استفاده كرد - براى اينكه هر چه بيشتر او را به انجام نيّتش