باب سى و چهارم بخشى از دعاهاى مستجاب رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله [ مستدرك الصحيحين 2 / 621 ] به سند خود ، از « عبد الرحمن بن ابى بكر » روايت كرده است كه فلان شخص ، همواره كنار رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله مىنشست و هر گاه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله سخن مىگفت ، حالت اضطراب و نگرانى در چهرهاش ظاهر مىشد . روزى پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله خطاب به او فرمود : اميد است ، همواره همين نگرانى را در چهره داشته باشى ! دعاى پيغمبر ، به اجابت رسيد و تا هنگام مرگ ، همان نگرانى در چهرهء او نمايان بود ! [ طبقات ابن سعد 1 / قسم 1 / 157 ] روايت كرده است كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله در شب دوشنبه ، چهارم ربيع الاول ، از غار « ثور » بيرون آمد و روز سهشنبه ، به محل « قديد » وارد شد . هنگامى كه از آنجا كوچ كرد ، در مسير خود ، با « سراقة بن مالك بن جعشم » كه سوار بر اسب بود ، روبرو شد . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله كه از نيت او آگاه بود ، نفرينش كرد و پاهاى اسب او در زمين فرو رفت و از راه باز ماند ! « سراقة » دانست كه اين پيشامد از ناحيهء رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله است . گفت : اى محمد !