كردم . چهرهء مباركش مانند ماه مىدرخشيد و من سخن شگفت آورى ، از حضرتش شنيدم ، آن سخن از اين قرار بود كه مردى از مردم « يمامه » ، در آن خانه وارد شد و نوزادى را كه همان روز ، از مادر متولد شده بود ، در پارچهاى پيچيده ، در بغل داشت . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله خطاب به آن كودك نوزاد ، فرمود : اى كودك ! من كيستم ؟ بلافاصله ، كودك به زبان آمد گفت : تو رسول خدائى ! پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : راست گفتى ، خداى تعالى بركتش را در وجود تو افزون فرمايد . آن كودك از آن روز به بعد ، با كسى سخن نگفت ، تا اينكه باليد و به جوانى رسيد . پدرم گفت : ما آن نوزاد را « مبارك يمامه » ناميديم . [ الاصابة 6 / قسم 1 / 292 ] حديثى را به سند خود ، از « همام بن نفيل » نقل كرده است كه گفت : آن هنگام كه حضور رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله شرفياب شدم ، به عرض رسانيدم : يا رسول الله ! چاهى را حفر كردهايم ولى آب آن ، شور است و براى آشاميدن مناسب نيست . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله آفتابهاى كه در آن آب بود ، به من مرحمت كرده و فرمود : اين آب را در آن چاه بريز . من چنين كردم ، ناگهان آب شور ، به آب شيرين ، تغيير يافت ! [ الاستيعاب 2 / 556 ] حديثى را به سند خود ، از « عبد الله بن بريده » ، او هم از پدرش ، پدرش نيز از « سلمان فارسى » روايت كرده است كه در يكى از روزها جناب « سلمان » ، در نخلستان به كار خود اشتغال داشت ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله بر او وارد شد . « سلمان » جهت پذيرائى از آن حضرت ( در واقع به دست آوردن نشانههاى نبوّت كه يكى از آنها ، نپذيرفتن صدقه است ) ، طبق خرمائى را بحضور مباركش آورد و به عرض رسانيد : اين طبق خرما ، صدقهاى است كه براى شما و يارانتان تقديم مىشود . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله خطاب به « سلمان » فرمود : اى سلمان ! صدقه بر « اهل بيت » من حرام است ! « سلمان » ، طبق را از حضور مبارك برداشت . فرداى آن روز كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله به ديدار « سلمان » رفت ، سلمان ، طبق خرمائى