سه عدد گوسفند در كنارش هست ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله از وى پرسيد : آن فرزند تو چه مىكند و آيا از آزار صرع بهبودى كامل يافته است يا نه ؟ زن در پاسخ عرض كرد : سوگند به خدائى كه شما را به راستى برگزيده است تا اين لحظه ، كه در حضور شما هستم ، فرزندم در كمال آرامش است و احساس هيچگونه ناراحتى نمىكند و چوپانى اين گوسفندان را به عهده دارد . راوى گويد : رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله به من فرمود : از مركب پياده شو و يكى از گوسفندان را بگير و باقى آنرا به حال خود بگذار . پيشآمد ديگر ، در يكى از روزها ، همراه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله به صحرا رفتيم . در ميان بيابان پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله خطاب به من فرمود : در اطراف اين صحرا بنگر ، آيا محل مناسبى را مىبينى كه مرا در پوشش خود قرار بدهد تا بتوانم قضاى حاجت نمايم ؟ پس از دقتى كه به عمل آوردم ، به عرض رسانيدم : محل آمادهاى را نمىبينم ، جز اين كه درختى بنظرم مىآيد حال آنكه آن درخت مناسب براى پوشش شما نيست . حضرت فرمود : آيا در نزديكى آن درخت ، چيز ديگرى را مشاهده نمىكنى ؟ گفتم : درخت ديگرى را هم در نزديكى آن مىبينم . فرمود : نزديك آن دو درخت برو و بگو ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله مىفرمايد : به اذن خدا ، هر دو در كنار يكديگر قرار بگيريد ! راوى گويد : فرمان رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را به آنها ابلاغ كردم ، بىدرنگ ، هر دو درخت ، كنار يكديگر قرار گرفتند و به هم پيوستند ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله در پشت آنها قرار گرفت و قضاى حاجت كرد . هنگامى كه مراجعت كرد ، به من فرمود : پيش آن درختها برو و بگو ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله دستور مىدهد ، هر كدامتان به حال اوّل خود باز گرديد . دستور رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را به آنها ابلاغ كردم و آنها به جايگاه اوّل خود بازگشتند ! پيشآمد سوّم : در يكى از روزها ، در حضور رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله شرفياب بودم ،