[ همان كتاب 5 / 237 ] به سند خود ، از « معاذ » روايت كرده است ، در سالى كه « غزوه تبوك » اتفاق افتاد ، در ركاب آن حضرت بودم - تا آنجا كه گويد - پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : فردا به يارى خدا ، به چشمهء تبوك خواهيد رسيد و هنگام ظهر كه هوا به شدت گرم است در كنار آن چشمه قرار خواهيد گرفت و متوجه باشيد هر كسى زودتر به آن چشمه رسيد ، آبى نمىآشامد تا من بيايم ، پيش از همه دو تن از همراهان زودتر رسيدند چشمهء تبوك چنان مملو از آب بود كه گويا مىخواهد اطراف خود را بشكافد - تا آنجا كه گويد - بر اثر بىمبالاتى آن دو تن ، آب چشمه به حدى از كاستگى رسيد كه همراهان با دست خود اندك اندك از آن آب مىآشاميدند . سپس رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله دست و صورت مباركش را در آب آن چشمه شستشو داد و ناگهان چشمه لبريز از آب شد ! و مردم از آن آب آشاميدند . سپس پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله خطاب به « معاذ » فرمود : اى معاذ ! هر گاه زنده بمانى و در كنار اين چشمه بيايى آنرا همچنان مملوّ از آب خواهى ديد ! [ همان كتاب 3 / 343 ] به سند خود ، از « جابر بن عبد الله » روايت كرده است ، در يكى از روزها ، اصحاب رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله از شدت تشنگى ، به آن حضرت شكايت كردند ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : قدح بزرگى كه مقدارى آب در آن باشد ، بياوريد . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله دست مبارك را در ميان آن قدح گذاشت و فرمود : بياييد از اين آب ، بياشاميد . همگى آمدند و از آن آب ، سيراب شدند . « جابر » گويد : در آن روز شاهد بودم كه گويا چشمههاى آب از لابلاى انگشتان مباركش فوّاره مىزند ! [ طبقات ابن سعد 1 / قسم 1 / 98 ] به سند خود ، از « عمرو بن سعيد » روايت كرده است ، « ابو طالب » گفت : در « ذو المجاز » همراه با برادرزادهام ، رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله بودم در آنجا ، تشنگى شديدى مرا تهديد مىكرد با برادرزادهام ، اين حالت را در ميان گذاشتم و اظهار عطش نمودم ، با آنكه مىدانستم بيان حال