ملعونه را پدر بر پدر ياد كرد ، و استعاده نمود ، وابن عايشه اجابت كرد تا به خودش رسيد ، و گفت بجان من باز بخوان باز خواند حالت طرب در وى اثر كرد ، و در روى ابن عايشه بيفتاد و يكايك اعضاى او را بوسه زدن گرفت تا بمذاكير او رسيد و خم شد كه او را ببوسد ، ابن عايشه رانهاى خود را فراهم آورد و او را مستور كرد ، وليد گفت والله دست برنمىدارم تا نبوسم ، پس حشفه او را بوسيد آنگاه مستانه فرياد زد وا طرباه وا طرباه و لباس خود را يكسره از بر بگرفت ، و بر ابن عايشه بيفكند ، و خود عريان و مجرد به ايستاد تا لباس جديد براى او آوردند ، و امر كرد كه هزار دينار زر سرخ براى ابن عايشه بياورند ، و استرى فرمان داد تا آوردند ، وابن عايشه را سوار كرد ، و گفت بايد با استر بر بساط من مشى كنى كه آتشى پاينده در جگر من افروختى ، آنگاه مسعودى مىگويد ابن عايشه اين شعر را بر يزيد پدر وليد هم بخواند و وى را بطرب آورد ، و گويند او ملحد شد در طرب خود ، و كفر گفت و بساقى گفت ما را به آسمان چهارم شراب در ده و وليد اين طرب را به ارث از پدر برده [1] ( مراجعه شود به صفحه 452 ) . تمام شد كلام او . هم در ( مروج الذهب ) و ( كامل ) مبرد است كه وليد سوء عقيدت خود را افشا كرده ، واين شعر را بخواند : تلعب بالخلافة هاشمي * بلا وحى اتاه ولا كتاب فقل الله يمنعني طعامي * وقل لله يمنعني شرابي [2] وانا استغفر الله من حكاية شعره وكتابة كفره ، ووليد اين كفر مخصوص را از يزيد روايت مىكند ، و وى از ابو سفيان چنانچه انشاء الله من بعد اشاره به كلمات
[1] مروج الذهب 3 / 215 ط دار الهجرة ايران . [2] مروج الذهب 3 / 216 ط دار الهجرة ايران .