نام کتاب : دلائل الصدق لنهج الحق ( فارسي ) نویسنده : الشيخ محمد حسن المظفر جلد : 1 صفحه : 519
حضرت شبيه به عاشقان دلباخته است نه رسولان خداوند رب العالمين . . كسانى را كه چنين اباطيل دروغ به آن حضرت نسبت مىدهند ، خداى كافى است . احمد از عايشه نقل مىكند كه گفت : رسول خدا ( ص ) از شهر خارج شد . از آنجا كه در ميان گرماى آفتاب بوديم ، سوار بر شتر بازگشتيم ، اين آخرين ديدار بود . صداى پيامبر ( ص ) را مىشنيدم كه آن شب در كنار من بود و مىگفت : و اعروساه [1] . همچنين از او روايت كرده كه گفت : در يكى از سفرها با پيامبر ( ص ) خارج شدم . بانويى لاغر اندام بودم كه هنوز گوشت در نياورده بودم . پيامبر ( ص ) به مردم گفت : پيش رويد . آنان جلو افتادند . به من گفت : بيا تا با تو مسابقه دهم . با هم مسابقه داديم و من از او بردم . ساكت شد و چيزى نگفت . تا اينكه گوشت درآوردم و چاق شدم و آن روز را از ياد بردم . در يكى از مسافرتها با او بيرون رفتم . به مردم گفت : پيش رويد . آنان جلو افتادند . سپس به من گفت : بيا تا مسابقه دهيم . مسابقه داديم و او از من برد . خنديد و گفت : اين به جاى آن . [2] شگفتا چگونه پيامبر ( ص ) چنين كارى مىكند و حال اينكه آنقدر با وقار و متانت بود كه خنده اش تبسم بود و آنقدر شرم داشت كه حتى از دوشيزگان پرده نشين نيز با حياتر بود . آيا حيا بر او غالب نيامد و آيا نترسيد كه مردم او را كوچك شمارند و تحقير كنند . او امير كاروان بود ، چگونه آنان را دستور مىداد كه جلو افتند و خود با همسرش عقب مىافتاد و با او مسابقه مىداد . آيا نمىترسيد كه بيننده اى او را ببيند ؟ ! بدتر از اين روايتى است كه احمد از عايشه نقل مىكند . عايشه در مورد داستان ازدواج خود با رسول خدا ( ص ) مىگويد :
[1] . مسند احمد ، ج 6 ، ص 248 . [2] . همان منبع ، ج 2 ، ص 264 .
519
نام کتاب : دلائل الصدق لنهج الحق ( فارسي ) نویسنده : الشيخ محمد حسن المظفر جلد : 1 صفحه : 519