اگر اين حديث راست باشد ، اقتضاى آن اين است كه رسول خدا ( ص ) به دروغ عذاب قبر را نفى و بدون علم مطلبى را بيان كرده باشد و حتى بر خداوند هم دروغ بسته باشد . زيرا آن حضرت ، به عنوان پيامبر خدا ( ص ) خبر مىدهد و خداوند سبحان مىفرمايد : * ( « وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الأَقاوِيلِ لأَخَذْنا مِنْه بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْه الْوَتِينَ » ) * [1] همينطور اقتضا خواهد كرد كه آنجا كه فرمود : يهود دروغ مىگويند ، در حق يهود ظالم و ستمگر بوده ، هواى نفس او را بدان وادار ساخته است و حال اينكه خداوند مىفرمايد :
* ( « وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى » ) * [2] پس چگونه براى اين افراد جايز است كه چنين مطلبى را به سيّد رسولان نسبت دهند ؟ ! 8 - احمد روايتى از عايشه نقل كرده كه مىگويد :
زنان پيامبر ( ص ) ، فاطمه را نزد حضرت فرستادند . فاطمه اجازهء ورود خواست ، در حالى كه پيامبر در بستر عايشه بود ، به او اجازهء ورود داد . فاطمه وارد شد و گفت : اى رسول خدا ! زنانت مرا فرستاده‌اند كه دربارهء دختر ابى قحافه رعايت عدل و انصاف نمايى . پيامبر ( ص ) گفت : اى دخترم ! مگر چيزى را كه من دوست دارم ، دوست ندارى ؟ فاطمه گفت : چرا . پيامبر گفت : پس آن را براى عايشه هم دوست بدار . فاطمه برخاست و خارج شد . به نزد زنان پيامبر رفت و آنچه را كه گفته بود و پيامبر فرموده بود ، براى آنان بيان كرد . گفتند : براى ما كارى نكردى .
پس برگرد و به نزد پيامبر ( ص ) رو . فاطمه گفت : بخدا سوگند ! ابدا در اين باره حتى يك كلمه به او نخواهم گفت . لذا زنان پيامبر زينب دختر جحش را نزد پيامبر ( ص ) فرستادند . او اجازه ورود خواست . پيامبر اجازهء ورود داد . زينب داخل شد و گفت : اى رسول خدا ! زنانت مرا نزد تو فرستاده‌اند تا از تو بخواهم كه درباره دختر ابى قحافه عدل و انصاف را رعايت كنى . عايشه گفت : سپس زينب بر من حمله كرد . [3] مسلم نيز اين روايت را در باب « فضل عايشه » آورده است . اين حديث دلالت دارد كه

[1] . الحاقه / 46 - 44 .
[2] . نجم / 4 .
[3] . مسند احمد ، ج 6 ، ص 88 و ص 150 .

516