نام کتاب : دلائل الصدق لنهج الحق ( فارسي ) نویسنده : الشيخ محمد حسن المظفر جلد : 1 صفحه : 508
و مىگفت : اى محمّد ! تو بحق رسول خدا هستى . همين سبب مىشد تا دلش آرام گيرد و جانش استقرار يابد و چون فترت وحى طول مىكشيد ، دوباره به همان فكر مىافتاد و چون به بالاى كوه مىرفت ، جبرئيل در برابرش ظاهر مىشد و همان سخنان را به او مىگفت . احمد بن حنبل اين روايت را در مسند خود در چند جا آورده ، در بعضى از آنها آمده كه پيامبر ( ص ) به خديجه گفت : « ترسيدم كه ديوانه شده باشم . » ابن اثير هم در الكامل [1] چنين داستانى نقل كرده و در آن افزوده : خديجه مطالبى به او گفت كه به او آرامش بخشيد . چيزهايى دربارهء كرامتى كه خداوند به او كرده و او را به پيامبرى برانگيخته است . از جمله گفت : آيا مىتوانى هر گاه اين كسى كه مىگويى نزدت مىآيد ، به سراغت آمد مرا خبر كنى ؟ گفت : بلى . چون جبرئيل آمد ، رسول خدا ( ص ) به خديجه خبر داد . خديجه گفت : برخيز و روى زانوى چپ من بنشين . رسول خدا ( ص ) برخاست و روى زانوى چپ خديجه نشست . خديجه گفت : آيا او را مىبينى ؟ گفت : آرى . خديجه گفت : برخيز و روى زانوى راست من بنشين . رسول خدا ( ص ) برخاست و روى زانوى راست خديجه نشست . خديجه گفت : آيا او را مىبينى ؟ گفت : آرى ، خديجه روسرىاش را كند و چادرش را انداخت و در حالى كه رسول خدا ( ص ) در دامانش نشسته بود ، گفت : آيا او را مىبينى ؟ گفت : نه . خديجه گفت : اى عموزاده ! ثابت قدم باش و تو را مژده كه بخدا سوگند ! فرشته است و شيطان نيست . اين روايت را طبرى هم در تاريخ خود با مطالب بيهودهء زيادى و صاحب استيعاب هم آن را در شرح حال خديجه ( س ) آورده است . اين حديث جاى آن دارد كه بازيچه و مسخرهء مردمان باشد تا روايتى كه آن را راويان نقل كنند . به چند دليل :