نام کتاب : دلائل الصدق لنهج الحق ( فارسي ) نویسنده : الشيخ محمد حسن المظفر جلد : 1 صفحه : 130
و ساير چيزهايى كه رؤيت آنها نزد شما ممتنع است . در پاسخ مىگوييم : مدح ، به مجموع دو چيز صورت مىگيرد . بدين معنى كه او چشمان را مىبيند ولى چشمان او را نمىبيند : * ( « لا تُدْرِكُه الأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ » ) * [1] اين اختصاص به خدا دارد . همينطور است آيه ديگر كه : * ( « وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ » ) * [2] با اينكه مدح خدا به اينكه رؤيتش ممتنع است ، مستلزم صحت مدح ديگران بدان نمىباشد ، هر چند برايش ثابت شده باشد ، خداوند چنين مورد مدح قرار مىگيرد كه جبّار متكبّر است ، در حالى كه مدح ديگران بدان صحيح نيست . گذشته از اينكه مطلوب ، بر اختصاص مدح به خدا متوقف نيست . 3 - اگر الف و لام در « الابصار » براى عموم باشد ، نفى در آيهء * ( « لا تُدْرِكُه الأَبْصارُ » ) * موجب سلب عموم مىگردد كه سلب جزئى است و اگر الف و لام جنس باشد آيه * ( « لا تُدْرِكُه الأَبْصارُ » ) * سالبهء مهمله خواهد بود كه در حكم سلب جزئى است . در حالى كه ما به موجبهء جزئيه جزئى قائل هستيم . زيرا با اجماع همگان ، كفّار در آخرت خدا را نمىبينند حتى معتقديم كه تخصيص بعضى به نفى ، دليل ثبوت براى بعضى ديگر است ، بنابراين ، آيه دليل بر اعتقاد ماست نه عليه ما . اگر بپذيريم كه مدلول آيه ، عموم السلب است ، عموميت آن را در تمامى احوال و اوقات حتى در روزهاى قيامت نخواهيم پذيرفت . بر اين گفته ، اين اشكال وارد است كه بدون شك لفظ جمعى كه داراى الف و لام باشد ظاهر در عموم است . بنابراين وجه اوّل تعيّن مىيابد . كما اينكه نسبت دو تاست : نسبت ايجابى و نسبت سلبى و خصوص و عموم هر دو بدون هيچ فرقى تابع خصوص و عموم متعلق آن دو است ، جز اينكه نفى گاهى اوقات متوجه خود عموم مىشود نه نسبت و در اين صورت مفيد سلب عموم است . منتهى با آيهء مباركهء * ( « لا تُدْرِكُه الأَبْصارُ » ) * بيگانه است ، بنابراين مراد جز عموم السلب نيست همچون آيات فراوان ديگر از قبيل : * ( « وَمَا الله يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ » ) * [3] ، * ( « وَما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ » ) * [4] ، * ( « وَما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ » ) * [5] ، * ( « وَلا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً » ) * [6] ، * ( « وَلا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ » ) * [7] ، * ( « لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ » ) * [8] ، و آيات بىشمار ديگرى كه به شمار در نمىآيد . تفتازانى بدين مطلب اقرار كرده است . او