بجهة آنست كه آن اوقع است در قلب و تأثير آن در نفس اشد و ابلغ زيرا كه دفع ضرر اهم است از جلب نفع پس هر گاه انذار ايشان را نفع ندهد بشارة بعدم نفع بطريق اولى خواهد بود و ملخص سخن آنست كه انذار عبارتست از تخويف از عقاب الهى كه ضراست و بشارة عبارة از خبر سار كه نفعست و دفع ضر اهم از جلب نفعست و قوله * ( لا يُؤْمِنُونَ ) * جمله مفسره است مر اجمال ما قبل خود را كه متضمن استواء است در ايمان و عدم آن پس معنى حقيقة كلام آنست كه استواء انذار و عدم آن در عدم ايمانست نه در ايمان و بنا بر اين معنى آن را محلى از اعراب نيست و ميتواند بود كه حال مؤكد باشد از ضمير * ( أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ ) * يا بدل جمله اولى كه * ( سَواءٌ عَلَيْهِمْ ) * است يا خبر آن و جمله استفهاميه كه قبل از اينست اعتراضيه براى علة حكم كه آنعدم ايمانست و اين آيه دلالت تمام دارد بر صدق پيغمبر ( ص ) در دعوى نبوت زيرا كه اخبار آن حضرت بعدم ايمان ايشان در مستقبل زمان كه مطابق واقع شده موجب اخبار است بغيب پس از جمله معجزات آن حضرت باشد و اين در صورتيست كه مراد بموصول اشخاص معينه باشد از كفار چون ابو لهب و ابو جهل و امثال ايشان چنان كه گذشت نه آنكه مراد مطلق كفار باشد كه قول بعضى ديگر است از مفسران و در انوار آورده كه كسانى كه تجويز تكليف مالا يطاق كردهاند به اين آيه استمساك نمودهاند كه او سبحانه اخبار فرموده به آنكه كفار ايمان نخواهند آورد و مع ذلك امر نموده ايشان را بايمان پس اگر ايمان مياوردند خبر او منقلب ميشد بكذب و ايمان ايشان شامل ايمان ميبود به آنكه ايمان نخواهند آورد و اين اجتماع ضدين است و حق آنست كه تكليف به ممتنع لذاته است و اگر چه عقلا جايز است جهة آنكه احكام مستدعى غرضى نيست خصوصا امتثال لكن غير واقعست بجهة استقراء و كريمهء لا يُكَلِّفُ اللَّه نَفْساً إِلَّا وُسْعَها و اخبار بوقوع شيء با عدم آن منافات ندارد بقدرة بر آن مانند اخبار او سبحانه از آنچه او با بنده كند به اختيار و فايده انذار بعد از علم به آنكه نافع كفار نيست الزام حجت است و حيازت رسول فضل ابلاغ را و لهذا فرمود كه * ( سَواءٌ عَلَيْهِمْ ) * و نگفته ( سواء عليك ) كه مشعر است به اين معنى كه ( ليس عليك سواء بل لك فى الانذار فائدة فضل الإبلاغ ) هم چنان كه عبدهء اصنام را گفته كه ( سواء عليكم أ دعوتموهم ام انتم صامتون ) انتهى كلامه و تحقيق كلام در اينمقام آنست كه علم الهى بعدم ايمان ايشان مستلزم عدم اختيار ايشان نيست در ايمان زيرا كه علم او سبحانه علة معلوم نيست كه آن كفر است تا از وجود علة وجود معلول لازم آيد بلكه علم او تابع معلوم است نه به اين معنى كه در ازل تابع متأخر است تا مفضى بدور شود بلكه مراد اصالة موازن آنست در تطابق يعنى هر يك از علم و معلوم موازن و مطابق يكديگرند در وزن و اصل در اين وزن معلومست نه علم زيرا كه حكايت معلومست و مثال آن پس نسبت علم او بمعلوم همچه نسبت صورت منقوشه است بذات فرس و هم چنان كه صحيح است كه گويند كه اين صورت برين وجه است زيرا كه