چهارم اتصال خلق به خدا و عدم اتصال حقتعالى بخلق چه همه محتاج اويند و او غنى مطلق است از ايشان همچنين الف متصل نيست بحرفى و حروف متصلند به او و او منقطع از آنها پنجم الفت چه او سبحانه سبب الفت خلق است و الفت سبب الفت است و حروف به آن متألف از شعبى معنى مقطعات پرسيدند فرمود ( سر اللَّه فلا تطلبوه ) يعنى اين حروف سر خدا است پس طلب آن مكنيد و از اينجا است كه باصطلاح وضعى و عرفى مفهوم المراد نيست و قال بعضهم ( انه سر استاثره اللَّه بعلمه ) اين لفظ سريست كه حقتعالى ايثار آن نموده بعلم خود و اعلام به كسى ننموده و ميتواند بود كه مراد ايشان آن باشد كه اين الفاظ اسرارى است ميان خدا و رسول او و رموزى كه مقصد حقتعالى به آن افهام غير نباشد زيرا كه بعيد است خطاب به آنچه مفيد معنى نباشد و از أمير المؤمنين عليه السّلام ماثور است كه هر كتاب خداى را خلاصهء بوده و خلاصه قرآن حروف مقطعه است و نزد اهل تحقيق ( الف ) از اقصاى حلق ميآيد كه اول مخارج است و لام از طرف لسان گفته مىشود و آن اوسط مخارج است و ( ميم ) از شفه ميخيزد و آن آخر مخارج است پس اين اشاره است به آنكه بنده بايد كه در مبادى و اواسط و اواخر اقوال و افعال خود بذكر حقتعالى مستانس باشد و گفتهاند كه حروف مقطعه جهت تعجيز خلق است تا بدانند كه كسى را بحقيقت اين كتاب راه نيست و عقل هيچ كس از كنه معرفت آن آگاه نه و در بعضى از تفاسير آمده كه سبب در آنكه او سبحانه سور را بحروط مقطعة مفتتح ساخته آنست كه چون رسول خدا ( ص ) قرآن خواندى مشركان جمع شدندى و بشعر خواندن و صفير دادن و دست بر دست زدن اشتغال نمودندى تا مردمان استماع كلام الهى نكنند و حلاوة تلاوة او را در نيابند و در دين اسلام رغبت نكنند خداى تعالى اين حروف عجبيه را فرستاد ايشان از استماع آن متعجب شده خاموش شدند و مستمع قرآن شدند تا ديگر مثل اين را بشنوند و بوسيله اين معانى بمسامع ايشان ميرسيد و حضرت رسالت ( ص ) حجت را بر ايشان لازم ميگردانيد و بدانكه اين الفاظ اگر اسماء خداى تعالى باشد يا اسماء قرآن يا رسولان را خطى از اعراب خواهد بود كه آن رفع است بر ابتدا او تقدير اينكه ( هذه اسماء اللَّه و المؤلف من هذه الكلمات المتحدى به او المتلو ) و يا بر خبر اى ( هذا المتلو او المتحدى به مؤلف من هذه الكلمات ) و يا نصب است بتقدير فعل قسم اى ( الم اقسم ) بر طريقهء ( اللَّه لافعلن ) بنصب كه حرف جر در او محذوفست و يا بتقدير غير آن چون اذكر الم و يا جر است بر اضمار حرف قسم و اگر اين الفاظ بر معانى خود باشد كه آن مسيمانند پس اگر تقدير اين باشد كه المؤلف من هذا الحروف در حيز رفع خواهد بود بابتدا يا خبر چنان كه گذشت و اگر آنها را مقسمها گردانند پس هر كلمهء از آن منصوب خواهد بود بنزع خافض يا مجرور باضمار حرف جر از قبيل ( اللَّه لافعلن ) بنصب و جروح جمله قسميه خواهد بود مقدر بفعل قسم و اگر مراد از آن