مستحق عبادت شده و در اين مقام ذكر آن بجهة استحقاق حمد است پس تكرار نباشد يعنى ذكر رحمت در بسمله نظر بمبدء فطرتست كه بيماده و مدهء از كتم عدم به فضاى وجود آورده بواسطهء آن مستحق عبوديت گشته و در غير بسمله نظر با بقاى وجود است در دنيا و اعادهء آن در آخرت تا هر كسى را بمجازات خود رساند عالمان را بجانب قدس و عارفان را به مكان قرب و رفع درجات و اين موجب حمد الهى و سبب ستايش پادشاهيست و ذكر * ( مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ) * كه در يلى آنست مؤيد اين معنى است تا آنكه ذكر اين دو صفت در اين مقام به جهت بيان ربوبية باشد چه تربيت عالميان برحمانيتست به اين وجه كه خلق را در دنيا روزى مىدهد و برحيمية كه در آخرت ايشان را ميامرزد و بعد از آن به جهت ترك كفران و طغيان بندگان اختيار صفت مالكيت كه مشعر بر سياست است نموده ميفرمايد كه * ( مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ) * يعنى خدايى كه خداوند روز جزا دادنست و جميع بندگان را در آن روز بسزاى و جزاى كردار خودشان رساند به اين وجه كه مطيع را ثواب دهد و عاصى را عقاب نمايد و مالكيت او اگر چه عامست نسبت دنيا و آخرت اما تخصيص آن بآخرت جهة تعظيم و تفخيم شان آن روز است از قبيل رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ و يا به جهت تفرد او سبحانه به آن در آخرت چه در آن روز هيچ منازعى نخواهد داشت كه دعوى مالكيت كند بخلاف دنيا كه اين دعوى بىمعنى مىكنند و بدانكه عاصم و كسايى باثبات الف مالك خواندهاند كه بمعنى متصرفست در اعيان مملوكه بهر وجهى كه خواهد و مشتق منه آن ملك است بكسر ميم و نافع و ابن كثير و ابو عمرو و حمزه ملك بحذف الف كه بمعنى متصرف است بامر و نهى در مامورين مشتق از ملك بضم ميم و اين ابلغ است در مدح از اول و دين بمعنى جزاست و منه ( كما تدين تدان ) و قوله ( و لم يبق سوى العدوان دناهم كما دانوا ) و اضافه اسم فاعل به طرف به جهت اجراء ظرف است در مجراى مفعول به بر سبيل اتساء كقولهم يا سارق الليلة كه بمعنى سارق المال فى الليلة است پس تقدير كلام اينست كه ( مالك الامور يا ملك الاوامر و النواهى يوم الدين ) يعنى متصرف و خداوند همهء اشياء يا پادشاه جميع امرها و نهىها در روز جزا و مالك ميتواند بود كه بمعنى ملك باشد كه فعل ماضى است به جهت تحقق وقوع آن بر طريقه وَنادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ كه نادى بمعنى يناديست و بمعنى اينكه ( له الملك له الملك فى هذا اليوم على وجه الاستمرار ) تا اضافه بر حقيقت باشد و معد وقوع صفت براى معرفت يعنى تا لازم نيايد كه اضافه اسم فاعل غير حقيقى باشد و غير معطى معنى تعريف كه مقتضى عدم جواز وقوع آنست صفت معرفت چه اضافه غير حقيقيه در صورتيست كه اسم فاعل بمعنى حال يا استقبال باشد كه در تقدير انفصال است كقولك ( مالك الساعة و مالك غدا ) و اما هر گاه از آن قصد ماضى كنند كقولك ( هو مالك عبده امس ) يا زمان مستمر كقولك ( زيد مالك العبيد ) چنان كه به اين مفسر شد اضافه حقيقة خواهد بود از قبيل مولى العبيد و نزد