نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي جلد : 1 صفحه : 6883
« و روشنى بخشيد كه هرگز غروب ندارد . « خورشيد روز از پى شب طلوع مىكند . « اما خورشيد دلها هرگز غروب نمىكند . » گويند : حلاج از آن رو حلاج نام گرفت كه راز دلها را بدانسته بود و جان كلام را برون مىكشيد ، چنان كه حلاج با حلاجى ، خالص پنبه را برون مىكشد . » به قولى چنان بود كه در واسط بر دكان حلاجى مىنشسته بود ، حلاج به حاجتى رفت و چون باز آمد پنبه را كه بسيار بود حلاجى شده ديد و او را حلاج ناميد . ( 88 بعضى از صوفيان حلاج را پذيرفتهاند و گويند : وى اسم اعظم خداى را مىدانسته بود ، بعضى ديگر او را نمىپذيرند و گويند : فريبكارى بود . گويند : شبلى فاطمهء نيشابورى را بنزد حلاج فرستاد به وقتى كه دستش بريده شده بود ، به دو گفت : « به حلاج بگوى : خداى ترا بر رازى از رازهاى خويش امين كرد اما آن را برملا كردى و تيزى آهن را به تو چشانيد ، اگر پاسخت داد جواب وى را به خاطر سپار ، سپس از او پرسش كن از تصوف كه چيست ؟ » و چون فاطمه به نزد حلاج رسيد وى چنين خواند : « . . . [1] وقتى صبر مغلوب شد . « در مورد كسى همانند تو « چه خوش كه پرده دريده شود « اگر مردم ملامتم كنند « روى تو عذرگوى منست . « اى ماه تمام