نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي جلد : 1 صفحه : 6876
بنويس . » مقصودش مهدور الدم بود ، اما ابو عمر خويشتن را به گفتگو با حلاج ، مشغول داشت ، حامد او را نگذاشت كه مشغول نمايى كند و با وى اصرار كرد چندان كه مخالفت ميسرش نبود و روا بودن خون وى را نوشت . ( 84 پس از او حاضران مجلس نيز نوشتند . وقتى حلاج صورت حال را بدانست گفت : « پشت من مصون است و خونم حرام ، روانيست كه بر ضد من تأويلى كنيد كه آن را مباح كند ، اعتقاد من اسلام است و مذهبم سنت ، دربارهء سنت كتابها از من به نزد وراقان هست ، خدا را ، خدا را ، دربارهء خون من رعايت كنيد . » و پيوسته اين گفتار را تكرار مىكرد و آن گروه خطهاى خويش را مىنوشتند تا مكتوب به خط عالمان حاضر ، كامل شد و حامد آن را به نزد المقتدر - بالله فرستاد . جواب آمد كه اگر فتواى قاضيان دربارهء وى چنان است كه عرضه داشته اى وى را در جايگاه نگهبانان حاضر كن و هزار تازيانه اش بزن ، اگر نمرد دستور بده دو دست و دو پايش را ببرند ، پس از آن گردنش را بزن و سرش را نصب كن و پيكرش را بسوزان . حامد سالار نگهبانان را حاضر كرد و دستخط را به دو داد كه بخواند و دستورش داد كه حلاج را بگيرد و فرمان را دربارهء وى اجرا كند . اما از اين ابا كرد و گفت كه بيم - دارد كه حلاج را از وى بگيرند . » همسخن شدند كه پس از تاريك شدن شب بيايد و گروهى از غلامانش همراه وى باشند ، گروهى نيز بر استران ، همانند استربانان كه حلاج را بر يكى از استران نهند و در انبوه قوم درآرند ، به دو سفارش كرد كه گوش به حلاج ندهد ، به دو گفت : « اگر به تو گفت كه در دجله و فرات براى تو طلا و نقره روان مىكنم ، تازيانه را از او بر مگير ، تا چنان كه فرمان يافته اى وى را بكشى . » محمد بن عبد الصمد ، سالار نگهبانان ، چنان كرد و همان شب او را به ترتيبى كه ياد شد ببرد . غلامان حامد با وى برنشستند تا او را به پل رسانيدند . محمد بن -
6876
نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي جلد : 1 صفحه : 6876