نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي جلد : 1 صفحه : 6874
گويد : غلام برفت و همچنان مدتى دراز تبدار بود . ( [1] - حكايت كردهاند كه مقتدر خادمى را به نزد حلاج فرستاد كه پرندهء مرده اى همراه داشت و گفت : « اين طوطى از آن پسرم ابو العباس است كه وى را دوست مىداشت و اينك بمرد ، اگر آنچه دعوى مىكنى درست است اين طوطى را زنده كن . » راوى گويد : حلاج به كنار اطاقى كه در آن بود رفت و پيشاب كرد و گفت : « هر كه را حال چنين باشد مرده زنده نمىكند ، به نزد خليفه بازگرد و آنچه را ديدى با آنچه از من شنيدى با وى بگوى . » پس از آن گفت : « بله ، من كسى را دارم كه اگر كمترين اشاره اى به او بكنم ، پرنده را به حال نخستين باز مىبرد . » خادم بازگشت و آنچه را ديده بود و شنيده بود با مقتدر بگفت كه به خادم گفت : « برو و به دو بگوى : « مقصود اينست كه اين پرنده به زندگى باز گردد ، به هر كه مىخواهى اشاره كن . » حلاج گفت : « پرنده را به نزد من آر » ، پرنده را كه مرده بود به نزد وى حاضر كردند ، آن را بر زانوهاى خويش نهاد و با آستين خويش بپوشانيد و كلماتى بر زبان راند ، آنگاه آستين خود را برداشت ، ( 83 پرنده زنده شده بود كه خادم آن را به نزد مقتدر باز برد و آنچه را ديده بود با وى بگفت ، مقتدر كس از پى حامد بن عباس فرستاد و گفت : « حلاج . چنان و چنان كرده . » حامد گفت : « اى امير مؤمنان ، كشتن وى صواب مىنمايد و گر نه مردم مفتون وى مىشوند » ، اما مقتدر در كشتن وى ترديد كرد . يكى از ياران حلاج گويد : سالى همراه وى به مكه رفتم . گويد : از آن پس كه حج گزاران به مكه بازگشتند در مكه بماند و گفت : « اگر مىخواهى بازگردى باز گرد كه من سر آن دارم كه از اينجا به ولايت هند روم . »
[1] از اينجا تا قسمتى از صفحه بعد كه با سه ستاره جدا شده در « تجارب الامم » نيست ، در متن « دنباله » نيز ميان پرانتز آمده ( م )
6874
نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي جلد : 1 صفحه : 6874