نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي جلد : 1 صفحه : 6873
و سفارشها كه دربارهء دعوت كسان به آنها كرده بود شگفتيها بود ، ( 82 دستورشان داده بود كه كسان را از حالى به حالى برند و از مرتبه اى به مرتبه اى تا به نهايت مقصد برسند ، و اينكه با هر قومى باقتضاى عقلشان و فهمشان سخن كنند و به قدر پذيرفتن و اطاعت - كردنشان ، و جوابها كه به نامه هاى كسان داده بودند به كلمات رمز كه جز نويسندگان و گيرندگان آن را نمىدانستند . ابو القاسم بن زنگى گويد : روزى من و پدرم پيش روى حامد بوديم كه از مجلس خويش برخاست . سوى دار العامه رفتيم و در ايوان آن نشستيم ، هارون بن عمران - صراف پيش روى پدرم حاضر شد و همچنان با وى سخن مىكرد در اين حال بود كه غلام حامد كه بر حلاج گماشته بود بيامد و به هارون اشاره كرد كه با وى برود كه او با شتاب برخاست و ما نمىدانستيم سبب چيست . اندكى از نزد ما غايب بود ، آنگاه بازگشت و رنگش سخت پريده بود . پدرم از وضع وى حيرت كرد و از خبر وى پرسش كرد . گفت : « وقتى غلام گماشته به حلاج ، مرا خواند و سوى وى رفتم ، به من گفت كه به نزد حلاج در آمده و طبقى را كه هر روزه مىبايد براى او ببرد ، همراه داشته . حلاج را ديده كه اطاق را با پيكر خويش از سقف تا زمين و اطراف آن پر كرده چنان كه در آن ، جايى نبوده ، از آنچه ديده هراسان شده و طبق را از دست بينداخته و با شتاب بازگشته . غلام مىلرزيد و تب كرده بود . » گويد : در آن اثنا كه از گفتهء وى به شگفتى بوديم فرستادهء حامد بيامد و اجازهء ورود به نزد وى داد كه وارد شديم و از غلام سخن رفت ، وى را پيش خواند و از قضيهء او پرسش كرد كه تب داشت و حكايت خويش را براى او نقل كرد كه تكذيبش كرد و دشنامش داد و گفت : « از نيرنگ [1] حلاج هراس كرده اى ( و سخنانى از اين باب ) خدايت لعنت كند ، گمشو . »