نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي جلد : 1 صفحه : 6826
كرد و بگفت تا در روزهاى موكب با دوستان در خانهء خلافت حضور يابد . محمد بن - ليث كرد را نيز رها كرد و خلعت به دو داد ، وى از جمله كسانى بود كه با ليث واردشان كرده بودند و بر شتر گردانيده بودند . در همين سال ، يكى خوشپوش و خوشبوى به در غريب ، دايى مقتدر آمد ، جبه و پاپوش قرمز داشت و شمشير نو با حمايل ، بر اسبى بود ، غلامى نيز به همراه داشت . اجازهء ورود خواست . دربان مانع وى شد كه دربان را ملامت كرد و با وى خشونت كرد و وارد شد ، آنگاه پهلوى دايى نشست و وى را سلام گفت بى عنوان امارت . غريب كه كار وى را زشت ديد . به دو گفت : « خدايت عزيز بدارد چه مىگويى ؟ » گفت : « من يكى از فرزندان على بن ابىطالبم ، و به نزد من اندرزى براى خليفه هست كه نمىتوانم جز با وى بگويم و چنان مهم است كه اگر وصول من به دو تأخير شود كارى بزرگ رخ مىدهد . » دايى به نزد مقتدر در آمد و به نزد بانو ، و كار وى را با آنها بگفت كه از پى على بن عيسى وزير فرستادند . دايى ، مرد را احضار كرد ، وزير و نصر حاجب و دايى كوشيدند كه اندرز را با آنها بگويد كه چيست ، اما خوددارى كرد ، عاقبت او را به نزد خليفه بردند ، شمشيرش را گرفتند و او را نزديك خليفه كردند و غلامان و خادمان دور شدند ، چيزى به مقتدر گفت كه كس از آن واقف نشد . سپس دستورش داد به خانه اى رود كه براى وى مهيا شده بود ، خلعتى به دو داد كه به تن كند و خادمانى بر او گماشت كه خدمتش كنند . آنگاه مقتدر بگفت تا ابن طومار نقيب طالبيان و پيران خاندان ابو طالب را حاضر كنند كه از او بشنوند و كارش را بدانند ، به نزد وى در آمدند بر يك پالان طبرى بلند نشسته بود ( 50 و براى هيچكس از آنها برنخاست . ابن طومار از نسب وى پرسيد . گفت كه وى
6826
نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي جلد : 1 صفحه : 6826