زحمتاند و بسبب گرانى و كم قوتى بجان رسيدهاند ايشان را جمع نكند ابو موسى گفت با هم بنشينم و فكر كنيم درين باب بعد از آن عمّار لشكر خود را بقبيلهء سرق فرستاد تا در سر ايشان افتادند و مال و منال ايشان را تاراج كردند و برده آوردند ابو موسى بر عمار دعوى كرد و گفت من با اين قبيله صلح كرده بودم و ايشان را عهد و پيمان داده و شش ماه مهلت خواسته بودند شما خيانت كرديد با ايشان ابو موسى و عمار درين باب با يك ديگر منازعت كردند و سخن گفتند عمار ابو موسى را گفت تو بر اهل كوفه حسد ميبرى و نميخواهى كه ايشان را آوازى و شهرتى باشد كه ايشان در عهد و پيمانند و خلاف واقعست و هيچ عهدى ميان تو و ميان ايشان نبوده است ابو موسى گفت يا عمار تعجيل مكن من چيزى كه نبوده باشد نگويم بعد از آن نامهء نوشت بعمر درين باب پس عمر جواب نوشت بحذيفة بن اليمان و براء بن غارب و معقل بن مقرن و قرطة بن كعب و سعد بن عمرو انصارى كه درين قصه نظر كنند اگر ابو موسى ايشان را عهد و پيمان بخشيده است و شش ماه مهلت داده چنانچ ميگويد او را بر صدق اين دعوى سوگند دهند بعد از آن بردهاى قبيله سرّق باز پس دهند و آن جماعت كه از ايشان كشته شده باشند ديت ايشان بدهند و اهل كوفه از اموال سرق هر آنچ در دست ايشان باشد باز گردانند و در آن تصرّف ننمايند و اگر زنى از قبيله سرق از مسلمانى آبستن باشد آن زن را پيش خود باز دارند تا آنگاه كه وضع حمل او بباشد بعد از آن آن زن را مخيّر گردانند اگر خواهد كه پيش صاحبش مقام كند بتجديد عقد شرعى به بندند و مهر معيّن كنند و اگر خواهد بنزديك اهل خود باز رود پس همه جمع شدند و از ابو موسى سوگند درخواست كردند ابو موسى سوگند خورد كه ايشان در وعدهء شش ماهاند و چون ابو موسى بر صدق دعوى خود سوگند ياد كرد مردمان كوفه بردهاى سرق باز پس دادند الا جمعى از زنان ايشان كه به اختيار در ميانه مسلمانان ببودند نرفتند و هرچ عمر فرموده بود امضاى آن كردند و از آن تجاوز ننمودند چون محاصره بر هرمزان دراز شد مردم قلعه اهل و عيال و فرزندان خود را ميكشتند و با مال و متاع ايشان در دجله مىانداختند تا مسلمانان بر ايشان ظفر نيابند و دست ايشان بديشان نرسد و همچنين در دجله مىانداختند آبدانها از زر و نقره و ديگر مالها بعد از آن هرمزان