او را گفتند اسراف و مبالغه كردهء در وصف او گفت من مجزاة بن ثور را ديدم كه بتنها شهرى را فتح كرد و بگرفت و من هيچ شيرى را نديدم كه بر آن قادر باشد پس دانستم كه او از شير اشجعتر و دليرتر است پس دهقان با آن سواران بر رگى از كوه در ميانهء دجله روانه شد و هيچكس ازيشان غرق نشد الا كودكى كه بر اسب سخت بد نشسته بود آن اسب او را بجانب آب كشيد تا آب خورد آن كودك لگام او را باز كشيد اسب بلرزيد و با آن غلام غرق شد و سى و نه ديگر بسلامت بماندند پس دهقان در شب ايشان را از آن سوراخ در شهر برد و با ايشان بر باروى شهر رفت و پاسبانان را بديشان بنمود ايشان همه را گردن بزدند و بر باروى آن مدينه و نواحى آن بآواز بلند تكبير گفتند چون هرمزان در شهر آواز تكبير شنيد بر قلعه گريخت و در آن قلعه خزاين و اموال اهل آن شهر بودند و همه آلات محاصره كردن از عراده و منجنيق و سنگ و تير و اسباب تمام كه اهل قلعه را بوقت جنگ در بايست باشد موجود بودند پس هرمزان با اصحاب و لشكر خود در قلعه رفت و آن را در حصن و حصار خود ساخت و شهر و اموال با مسلمانان گذاشت چون قصّهء شهر تستر و گريختن هرمزان بقلعه بدين انجاميد دهقان بنزديك ابى موسى آمد و او را از آن خبر كرد پس ابو موسى با همه مسلمانان بر آن رگ گذر كرد و آمد تا بدر شهر تستر مجزاة درهاى شهر بگشود تا ابى موسى و تمامى مسلمانان در شهر آمدند و گرد بر گرد قلعه در آمدند و محاصره كردند و جمازه ها را بخوابانيدند چون گرفتن آن قلعه بر ابو موسى دشوار آمد نامهء نوشت بعمر تا او را از اهل كوفه امير بود و او را بفرمود كه ابو موسى به سوار و پياده مدد دهد عمار بن ياسر جرير بن عبد الله بجلى و معقل بن مقرن المزنى را با دو هزار مرد بمدد ابى موسى فرستاد ديگر باره ابى موسى نامه نوشت بعمر و مدد خواست عمر نامه نوشت بعمار و بفرمود كه به خود بمدد ابو موسى رود پس عمار با چهار هزار مرد بجانب تستر روانه شد و عبد الله بن مسعود را از قبل خود بكوفه بگذاشت و خليفه گردانيد چون عمار برسيد چند ماهى آنجا بماند چون مدّت مقام كردن عمار آنجا كشيده شد ابو موسى را گفت نمىبينم و نميدانم مدد خواستن تو الا باطل و خلاف صواب ، گرانى در ميانه لشكر پيدا شد و مسلمانان سخت در زحمتاند اگر امير المؤمنين معلوم كند كه ايشان اينجا در