از جمله بزرگان تستر نام او سينه بنزديك قصاب ابى موسى آمد و آن قصاب از بنى بكر بن وائل بوده و نام او جيده بود آن دهقان قصاب را گفت كه تو در حق من چه خواهى كردن اگر من ترا دلالت و رهنمايى كنم بنقب و سوراخ اين شهر تا تو بدان نقب و سوراخ در شهر روى قصاب ابو موسى گفت بهرچ تو حكم كنى گفت دو هزار دينار از براى من و دو هزار دينار از براى هر فرزندى از آن من فرض و تعيين كن تا خراجى كه بر ما معيّن شود با آن مقاصه و محاسبه كنيم و آنچ فاضل آيد بردارى و خراج ما چندين و چندين دينار است پس قصاب اين سخن و اين احوال به ابى موسى رسانيد و ابو موسى نامه نوشت بعمر تا چه حكم كند عمر جواب نوشت كه هرچ او خواسته است او را بدهيد پس ابو موسى دهقان را طلب كرد و هرچ درخواه كرده بود به او داد دهقان گفت يا ابا موسى مردى را با من بفرست تا او را بخفيه در شهر برم و پاسبانان و دربانان و جاى مقام هرمزان به دو نمايم و من بپيش تو از براى اين مرد رهنى بنهم اگر بسلامت با پيش تو آيد از سوار آنقدر كه تو خواهى با من بفرستى پس ابو موسى اصحاب خود را گفت كيست از شما كه نفس خود را در راه خداى بفروشد و با دهقان برود اشرس بن عوف شيبانى گفت من بروم پس دهقان با او روانه شد و پسر خود را بجاى او بنزديك ابو موسى بداشت پس آن مرد جامهاى عجم و مردمان خود و موزهاى ايشان بپوشانيد و گليمى بدوش او در داد و او را گفت كه هر جا من ميروم تو نيز در پى من مىباش و تو چنان فرا نماى كه از خدمتكاران مايى پس او را از آن نقب كه ميدانست در شهر برد و آن نقب سوراخى بود كه مردم آب را از آن برميداشتند پس در ميانهء مردم با آن مرد ميرفت و بمجالس و محافل ايشان ميگذشت و هيچكس او را انكار نميكرد پس آمد تا بر سر هرمزان بوقت شام بعد از آن با آن مرد بر باروى شهر آمد و پاسبانان را به دو نمود پس او را برداشت و بنزديك ابو موسى آمد پس ابى موسى چهل سوار با او بفرستاد و بروايتى دويست سوار و مجزاة بن ثور بكرى را بر ايشان امير گردانيد و او آن كسيست كه عمران بن حطان او را مدح كرده است بدين بيت : شعر فهناك مجزاة بن ثور * كان اشجع من اسامه