responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ قم ( فارسي ) نویسنده : حسن بن محمد بن حسن قمى    جلد : 1  صفحه : 296


هيچ باقى نماند ابو موسى او را گفت الله اكبر هشتاد كس به تو بخشيدم و تو از ايشان نيستى پس گردن او بزد و در شهر رفت و هرچ در آنجا بود مباح كرد و در آخر آن شهر قلعهء يافت كه آن را ماه دانيال ميگفتند و در آن قلعه خزاين و تمامى اموال بودند يك يك از خانه اموال و خزينها مىشمرد و احتياط ميكرد تا بخانهء رسيد كه پرده بر در آن فرو گذاشته بودند و بر در آن خانه اثر روغن و چربى پيدا بود بفرمود تا در آن خانه بگشايند اهل قلعه بدين خود سوگند خوردند كه درين خانه مالى نيست ابو موسى سخن ايشان را تصديق نكرد و باور نداشت و در آن خانه بگشاد در آن خانه دكانى ديد از سنگ رخام بهيئت و شكل قبرى و بروايتى تختى ديد از رخام بر بالاى آن مردهء بهيئات كسى كه نشسته باشد و مرفق دست راست بر سر زانوى راست نهاده و بروايتى ديگر نقل از ابو موسى كه او گفت كه من آن مرده را يافتم به پشت باز افتاده و پشت پاى راست به شكم پاى چپ بازدوسانيده و در انگشت او انگشترى بود كه بر آن دو صورت خروس نقش كرده بودند سر يكى از ايشان فرا پيش دم آن ديگرى بود و سر آن ديگر فرا پيش دم اين ديگر و مردى از ياران او در پهلوى او خفته بود و سر آن مرد فرا پيش زانوى آن مرده بود پس ابو موسى از اهل آن قلعه احوال آن مرده پرسيد گفتند اين دانيال پيغمبر است و ما مردم نصرانىايم و در ميانهء ما در ايام پيشين قحطى سخت پيدا شد تا بغايتى كه بر صحراها نبات و گياه رسته نشد و در پستانهاى مواشى شير نماند و همه بازخوشيدند و دانيال پيغمبر بنزديك قومى از نصارى بود بناحيت اهواز و هر گاه كه در ميانهء ايشان كم آبى و تنگى پيدا ميشد بوجود دانيال پيغمبر استسقا مىكردند ماها بنزديك ايشان آمديم و از ايشان درخواه كرديم كه دانيال را بعاريت چند روزى بما دهيد ايشان امتناع نمودند و قبول نمىكردند پس ما اهل پنج خانه از مردمان خود به پيش ايشان برهن كرديم بر آنك دانيال را بما دهند تا ما به دو استسقا كنيم بعد از آن ديگر باره با پيش ايشان فرستيم پس ايشان دانيال را بما دادند چون ما به دو استسقا كرديم در شهر و نواحى تا آب بسيار شد و قحط سالى بفراخ سالى مبدّل گشت ببركت وجود دانيال پس ما وجود او بخل كرديم و او را به پيش خود باز داشتيم و نخواستيم كه از ميانهء ما برود پس ابو موسى بعمر نامهء نوشت و او را از اين خبر اعلام داد و از عمر درخواه كرد كه انگشترى دانيال

296

نام کتاب : تاريخ قم ( فارسي ) نویسنده : حسن بن محمد بن حسن قمى    جلد : 1  صفحه : 296
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست