مردى بزرگ و از اشراف عربى امان را قبول كن و نفس خود را برهان ترا به من نسبت نيست چه من كشنده ترين مردمم در قصاص كردن خون حسين [ بن ] على عليهما السّلام و بسيارى از دشمنان او بكشتهام تا بدان رسيد و بدان انجاميد كه از من قصاص ميكنند پس سائب گفت كه من اين را نيكو ميدانم و با تو بدان بيعت كردهام كه من دست خود بديشان ندهم بلكه با ايشان كارزار كنم تا درجهء شهادت بيابم فان الآخرة * ( خَيْرٌ لَكَ من الأُولى 93 : 4 ) * آن جهان ازين جهان نيكوتر و بهتر است با دشمنان خداى و دشمنان رسول عليه السّلام مصابرت نكنم و مدارا ننمايم و در روايت ابى بكر عياش آمده است كه چون كار بر مختار سخت شد امان برو عرض كردند سائب بن ملك را گفت تو درين چه ميبينى سائب گفت من چه ميبينم با خداى عزّ و جل تو ديروز ما را بوحى خبر ميدادى و امروز چنين ميگويى مختار گفت بلى خداى مىبيند و خداى ميداند بدرستى كه چون من بديدم كه مصعب بن زبير بر حجاز غلبه كرد و مروان بر شام من بديشان اقتدا كردم و تتبع نمودم و من ازين هر دو طايفه به مردى كمتر نبودم و نيستم و دين من گواهى دادنست بدانك خدا يكيست و محمّد بنده و پيغمبر او كه دينى شهادة ان لا إله الَّا الله وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله بعد از آن بقول ابن الزّبعرى تمثل زد و گفت : شعر كلّ يؤس و نعيم زائل * و سواء قبر مثرى و مقلّ و العطَّيات خساس بينهم * و بنات الدّهر يلعبن بكلّ لا تكن من بلد تكرهه * و اذا زلَّت بك النّعل فزلّ سائب گفت تو امان قبول مكن كه او با تو بدان وفا نكند بيرون رو تا جنگ كنيم يا خود را خلاص دهيم يا كريمانه بميريم و شربت شهادت بنوشيم پس مختار با سائب با تتمهء هفده مرد از اهل خبرت و بصيرت بيرون آمد و اين سخن ميگفت : شعر قد علمت بيضاء حسناء الطَّلل * واضحة الخدّين عجزاء الكفل