آيت او را از بيرون آمدن با ما در شك انداخت و حال آن بود كه او كار سازى كرد و جامها را بپوشيد و مركب را زين بر نهاد و هم بدانستم كه در آن وقت كه سائب بدان بيت تمثل زد كه او ميخواهد كه تو را آگاه كند كه او مقصود تو از خواندن اين آيت فهم كرد و بدانست پس زايده ساعتى تمام مرا انكار كرد و گفت كه مرا به خواندن اين آيت هيچ از آنچ تو گمان بردهء مراد نبود پس من گفتم مترس بخداى سوگند كه من چيزى كه تو و سائب آن را نخواهيد و كاره آن باشيد از شما بنزديك پسر مطيع نگويم ابدا و من بحقيقت ميدانم كه تو برو مشفقى و به دو آن ميخواهى كه مرد بپسر عم خود خواهد يعنى به دو خير و صلاح ميخواهى پس ما روى بصحبت پسر مطيع آورديم و او را از علت و مرض سائب خبر داديم او ما را تصديق سخن كرد و باور داشت و از سايب مشغول شد يعنى غافل گشت ابو مخنف از شعبى روايت كند كه سائب بن ملك و وجوه شيعه اشارت كردند بمختار تا ابراهيم اشتر را به خود خواند تا او را بوجود او استظهارى بود پس سائب و اصحاب او را بفرستادند و اين معنى بر ابراهيم عرض كردند ابراهيم گفت من شما را اجابت ميكنم در طلب اين قصاص به شرط آنك اين كار با من گذاريد و ما را والى و حاكم آن گردانيد ايشان گفتند تو سزاوار آن هستى و اهليت آن دارى و ليكن مختار از قبل محمد حنيفه بما آمده است و او رسول اوست و اميرست بر ما و ما را فرموده است كه فرمان او بريم و طاعت او داريم پس ابراهيم اشتر درنگ كرد و نرفت پس ايشان باز گرديدند و قصه و ماجرا باز گفتند و بمختار اشارت كردند كه با ايشان قصد ابراهيم كنند مختار قصد ابراهيم كرد تا ابراهيم سخن مختار اجابت كرد و كارهاى او ممهد و ساخته ميگردانيد و شيعت را به دو دعوت مىكرد تا بر پسر مطيع خروج كرد پس سائب امير پيادگان شد و پسر مطيع را بهزيمت كرد و مختار متمكن شد و ولاة و حكام را بشهرها فرستاد و عمر بن سائب ملك [1] را والى رى و همدان گردانيد چون برى رسيد در شهر بر وى ببستند پس عمر بن سائب عنان بجانب همدان بگردانيد و بهمدان فرود مىآمد و مال آن را جمع كرد و ابن هاشم سلولى [2] شاعر در قصيدهء در مدح مختار و اصحاب او گفته است :
[1] - خ ، ل : عمر بن سائب را ملك ، [2] - خ ، ل : سلالى ،