« شمس المعالى جواب داد كه در شريعت مروّت و دين حفاظ و فتوّت ، نقض عهود و اخفار حقّ وفود حرام است ، و كدام عار از اين شنيعتر كه چنين - پادشاه زاده اى به جايى پناهد و از آنجا توقّع وفا و حفاظ دارد و آن گاه جفا بيند و به او غدر كنند و به حطام دنياوى بفروشند و در حفظ جان و صيانت جاه او به جان نكوشند ؟ ! و مرا خود در ميان فرقهء جيل كه وقت حميّت به سر بازى كنند و گاه حمايت كردن از تيغ دريغ ندارند كجا ميسّر شود اين معنى ؟ ! و اگر انديشه بر خاطر گذرد حاصل جز آن نباشد كه قابوس را ناموس برود . . . » ( ص 49 كتاب ) . امّا عبارات متكلَّفانه و مصنوع كتاب نيز اندك نيست ، و گاه مترجم تكلَّف و اغلاق را از حد گذرانده است ، در وصف يكى از جنگها مىگويد : « چند روز در مقاحم آن ملاحم و مبارك آن معارك و مساقط آن مآقط ، از لطمهء حدود ظبات بر خدود كمات ، و صدمهء خناجر غزات بر حناجر آن غوات و زحمت مناصل أنجاد بر مفاصل آن أوغاد و لمع بوارق سيوف و خطف صواعق حتوف و فتح نواعر عروق و ضرب مناحر حلوق ، خون چون صوب انواء و ذوب انداء مىچكيد . . . » ( ص 365 ) ، كه خواننده پس از تأمّل بسيار و مراجعه به فرهنگ در مىيابد كه مراد جرفادقانى اين است كه « در آن جنگ به سبب اصابت شمشيرها و نيزه ها به پهلوانان و جنگجويان ، خون به سان جويبار روان گرديد . » اهميّت كتاب : با ملاحظه همهء اين موارد اعمّ از مغلق و ساده ، حقيقت سخن مرحوم ملك الشّعراى بهار روشنتر مىشود ، آنجا كه مىگويد : « من بعد از نثر ابو المعالى و كليله نثرى از نثر جرفادقانى استوار تر و دلپذيرتر نيافتهام ، نه از وطواط و بهاء الدّين چنين سخن شنيده ، و نه از قاضى حميد الدّين و نور الدّين منشى چنين عبارات بديع و