responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5910


مىدارند كه سرزنشم مىكند و مىگويد : به رهنمايى بر ضد من آمده اى ؟ بر اين حال بوديم و با زرد شدن خورشيد به هرمزدآباذ رسيديم به من گفت : « در اينجا زندان مسلمانان كجا بود ؟ » گفتم : « در اين محل . » گويد : پس پياده شد ، ما روزه دار بوديم ، سواران پاره پاره به ما مىرسيدند از آن رو كه بىخبر كسان برنشسته بود و وقتى رفته بود دانسته بودند .
گويد : پس حسن ، يعقوب بن منصور را پيش خواند و به دو گفت : « اى ابو طلحه مىخواهم به طالقانيه شوى و سپاه ابو عبد الله محمد بن ابراهيم را دو ساعت يا سه ساعت يا بيشتر ، چندان كه توانى با حيله هاى خويش مشغول دارى . » گويد : ميان وى و طالقانيه دو يا سه فرسنگ بود .
ابراهيم گويد : هنگامى كه رو به روى حسين ايستاده بوديم ، قيس بن زنجويه را پيش خواند و گفت : « به تنگهء لبوره رو كه تا اينجا كمتر از يك فرسخ است و با ياران خويش بر تنگه موضع بگير . » گويد : وقتى نماز مغرب را بكرديم و شب در آمد سوارانى را ديدم كه شمع پيش رويشان مىسوخت و از راه لبوره مىآمدند ، به من گفت : « اى ابراهيم ، راه لبوره كجاست ؟ » گفتم : « سواران و شعله هايى مىبينم كه از آن راه مىآيند . » گويد : من حيرت زده بودم و نمىدانستم در چه كاريم تا شعله ها نزديك ما شد . نظر كردم مازيار بود با كوهيار .
بىدرنگ پياده شدند . مازيار پيش آمد و به حسن سلام امارت گفت ، اما جوابش نداد و به طاهر بن ابراهيم اوس بلخى گفت : « ببريدش پيش خودتان . » از برادرم وميدوار پسر خواست گيلان آورده‌اند كه آن شب وى با چند كس ديگر بنزد كوهيار رفتند و گفتند : « از خداى بترس كه تو جانشين سروران مايى .

5910

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5910
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست