responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5909


وقتى نيمروز نزديك شد به آهنگ منزل خويش برون شد ، راه وى از در خيمه گاه حسن بود .
گويد : وقتى مقابل خيمه گاه وى رسيدم حسن را ديدم كه تنها بر نشسته بود و جز سه غلام تركش كسى همراه وى نبود .
گويد : خويشتن را در ميانه انداختم و به دو سلام گفتم .
گفت : « برنشين . » و چون بر نشستم گفت : « راه آرم كجاست ؟ » گفتم : « از اين دره . » گفت : « پيش روى من برو » گويد : برفتم تا به تنگه اى رسيدم به دو ميلى آرم .
گويد : هراسان شدم و گفتم : « خداى امير را قرين صلاح بدارد ، اين ، جايى هولانگيز است كه هزار سوار كمتر از آن عبور نمىكند . راى من اين است كه باز گردى و درون نشوى . » گويد : به من بانگ زد كه برو ، كه برفتم و عقلم آشفته بود . در راه خويش هيچكس را نديديم تا به آرم رسيديم . آنگاه به من گفت : « راه هرمزدآباذ كجاست ؟ » گفتم : « بر اين كوه است و در اين نعل . » گفت : « به طرف آن رهسپار شو . » گفتم : « خداى امير را عزيز بدارد ، خدا را ، خدا را ، دربارهء جان خويش و جان ما و اين مخلوق كه با تواند رعايت كن . » گويد : به من بانگ زد : « برو ، اى پسر زن بوگندو . » گويد : گفتمش : « خدايت عزيز بدارد تو گردنم را بزن كه اين را خوشتر دارم از اينكه مازيارم بكشد ، يا امير عبد الله گناه بر من نهد . » گويد : با من تندى كرد چندان كه پنداشتم عقوبتم خواهد كرد ، روان شدم اما دلم به جاى نبود ، با خويشتن گفتم : « هميندم همگيمان را مىگيرند و مرا به نزد مازيار

5909

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5909
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست