نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5898
ابن ابراهيم برادر اسحاق بن ابراهيم را با جمعى انبوه روانه كرد ، حسن بن قارن طبرى سردار را نيز با طبريانى ، كه بدر خلافت بودند به دو پيوست . منصور بن حسن هار ، فرمانرواى دنباوند را به شهر رى فرستاد كه از جانب رى وارد طبرستان شود ، ابو الساح را نيز به لازر دنباوند فرستاد . وقتى سپاهها از هر سو مازيار را در ميان گرفت ، ابراهيم پسر مهران ، سالار نگهبانان خويش و على بن ربن دبير نصرانى را با جانشين سالار كشيكبانان سوى مردم شهرها كه به نزد وى محبوس بودند فرستاد كه : « سپاه از هر سوى به من هجوم آورده ، من شما را به زندان كردم كه اين مرد - يعنى معتصم - دربارهء شما كس به نزد من فرستد ، اما نكرد . شنيدهام كه حجاج بن يوسف دربارهء زنى از مسلمانان كه اسيرش كرده بودند و به ديار سند برده بودند به فرمانرواى سند خشم آورد چندان كه به غزاى سند رفت و گنجينه هاى مال خرج كرد تا زن را پس گرفت و سوى شهرش فرستاد ، اما اين مرد به بيست هزار كس اهميت نمىدهد و كس به نزد من نمىفرستد كه دربارهء شما پرسش كند . من تا وقتى شما پشت سر منيد به پيكار او نمىپردازم . خراج دو سال را به من بدهيد و من آزادتان مىكنم ، هر كس از شما جوان و نيرومند باشد او را براى پيكار مىبرم ، هر كس از شما با من وفا كرد مالش را پس مىدهم ، هر كه وفا نكرد خونبهاى او را گرفتهام ، هر كه پير يا ناتوان باشد وى را جزو محافظان و دربانان مىكنم . » يكى كه موسى نام داشت پسر زاهد و مىگفتند از بيست سال پيش آب ننوشيده گفت : « من خراج دو سال را به تو مىپردازم و بدين عمل مىكنم . » جانشين سالار كشيكبانان به احمد پسر صقير گفت : « چرا تو سخن نمىكنى كه به نزد سپهبد از همه قوم خوش اقبالتر بوده اى و ديده بودمت كه با وى غذا مىخورى و بر متكاى وى تكيه مىدهى و اين كارى است كه شاه براى هيچكس جز تو نكرده و تو از موسى بدين كار شايسته ترى . »
5898
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5898