نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5886
خواند و رها كرد و آرزومند كرد ، و به اين توهمش انداخت كه از او در گذشته . با وى غذا خورد و به خيمه گاهش فرستاد ، پس از آن هنگام شب او را پيش خواند و با وى به نبيذ نشست و به دو بنوشانيد چندان كه مستش كرد و او را قسم داد كه چيزى از كار خويش را پوشيده ندارد . عباس قضيهء خويش را براى معتصم شرح داد و همه كسانى را كه به كار وى لغزيده بودند نام برد و اين كه در مورد هر كدامشان سبب اين چه بوده ، كه معتصم آن را نوشت و نگهداشت ، سپس حارث سمرقندى را پيش خواند و دربارهء سببها از او پرسش كرد كه براى وى نقل كرد همانند آنچه عباس نقل كرده بود . پس از آن معتصم بگفت تا عباس را به بند كردند ، سپس به حارث گفت : « به امتحانت كشيدم مگر دروغ بگويى و براى ريختن خونت راهى بيابم ، اما نگفتى و جستى . » گفت : « اى امير مؤمنان ، من دروغگو نيستم . » آنگاه معتصم عباس را به افشين داد ، سپس از پى آن سرداران بر آمد كه همگى را گرفتند . دستور داد احمد بن خليل را بر استرى بنشانند بر پالانى بى روپوش و در منزلگاه در آفتابش بيندازند و هر روز يك نانش بدهند ، عجيف بن عنبسه را جزو ديگر سرداران گرفته شده ، گرفت و ياد ديگر سرداران به ايتاخ داد . ابن خليل را به اشناس داد ، عجيف و يارانش را در راه بر استران مىبردند ، بر پالانهاى بى - روپوش . شاه پسر سهل را كه نامش سر بود ، پسر سر ، از مردم دهكده اى از خراسان به نام سيستان ، گرفتند ، معتصم او را پيش خواند به وقتى كه عباس نيز پيش روى او بود ، به دو گفت : « اى روسپىزاده ، با تو نيكى كردم اما سپاس نداشتى . » شاه پسر سهل گفت : « روسپىزاده اين است كه پيش روى تو است - مقصودش عباس بود - اگر اين مرا گذاشته بود ، اكنون در اين مجلس نمىتوانستى نشست كه به من بگويى روسپىزاده . »
5886
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5886