نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5885
من به جان امير مؤمنان قسم ياد كردهام كه اگر اين اندرز را به من نگويد تازيانه اش بزنم تا بميرد . » آن دو باز گشتند و اين را به احمد بن خليل خبر دادند ، وى همه كسانى را كه به نزدش بودند بيرون كرد ، احمد بن خصيب و ابو سعيد بماندند كه آنچه را عمرو بن - فرغانى در كار عباس به وى گفته بود ، به آنها خبر داد و هر چه را مىدانست براىشان شرح داد و خبر حارث سمرقندى را با آنها بگفت كه به نزد اشناس رفتند و اين را به دو خبر دادند . اشناس به طلب آهنگران فرستاد كه دو آهنگر از سپاهيان بياوردند ، آهنى به آنها داد و گفت : « قيدى همانند قيد احمد بن خليل براى من بسازيد و هميندم بياريد . » و آنها چنان كردند . حاجب اشناس شب را با محمد بن سعيد سعدى به نزد ابن خليل بسر مىبرد . آن شب هنگام تاريكى ، حاجب سوى خيمهء حارث سمرقندى رفت و او را بيرون كشيد و به نزد اشناس برد كه وى را به بند كرد و به حاجب دستور داد كه وى را به نزد امير مؤمنان برد ، حاجب نيز او را ببرد . حركت اشناس با نماز صبحگاه مصادف بود ، وقتى اشناس به اردوگاه خويش رفت ، حارث بنزد وى آمد كه يكى از جانب معتصم همراه وى بود و خلعت پوشيده بود . اشناس گفت : « چى ؟ » گفت : « بندى كه به پاى من بود در پاى عباس شد . » وقتى حارث را بنزد معتصم برده بودند از كارش پرسيده بود و او مقر شده بود كه مأمور خبر عباس بوده و همه كار خويش را با همه كسانى از سرداران كه با عباس بيعت كرده بودند با وى گفته بود . اما معتصم او را رها كرد و خلعت داد ، بر ضد سرداران پذيرفتار نشد كه بسيار بودند و از بسيار كس نام رفته بود . معتصم در كار عباس به حيرت بود . وقتى از تنگه برون شد وى را پيش
5885
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5885