نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5875
اما به من خيانت كردى . » معتصم گفت : « هر چه مىخواهى بگويى به عهدهء من ، هر چه مىخواهى بگوى كه با تو مخالفت نمىكنم . » گفت : « اكنون كه وارد شهر شدهايد ، چگونه با من مخالفت نمىكنى ؟ » معتصم گفت : « دست خويش را به هر چه مىخواهى بزن كه از آن تو باشد و هر چه مىخواهى بگوى كه به تو مىدهم . » پس وندوا در خيمه گاه معتصم بماند ، ياطس در برجى بود كه در آن جاى مىداشته بود ، گروهى از روميان به دور وى فراهم آمده بودند ، گروهى از آنها نيز به كليساى بزرگى رفته بودند كه در گوشهء عموريه بود و آنجا به سختى نبرد مىكردند . مسلمانان ، كليسا را به آتش كشيدند كه همگى تا به آخر بسوختند . ياطس در برج خويش بود و يارانش و ديگر روميان به دور وى بودند ، شمشير در آنها افتاد كه يا مقتول شدند يا مجروح . در اين هنگام معتصم برنشست و بيامد تا مقابل ياطس ايستاد كه مجاور سپاه اشناس بود ، بانگ زدند : « اى ياطس ، اينك امير مؤمنان . » روميان از بالاى برج بانگ زدند كه : « ياطس اينجا نيست . » گفتند : « چرا ، هست . به دو بگوييد كه امير مؤمنان اينجا ايستاده . » گفتند : « ياطس اينجا نيست . » پس امير مؤمنان خشمگين برفت و چون عبور كرد روميان بانگ زدند : « اينك ياطس ، اينك ياطس . » معتصم مقابل برج بازگشت و آنجا بايستاد . آنگاه بگفت تا يكى از نردبانهايى را كه آماده شده بود بياوردند و بر برجى نهادند كه ياطس در آن بود ، حسن رومى غلام ابو سعيد ، محمد بن يوسف ، بر آن بالا رفت ، ياطس با وى سخن كرد ، به دو گفت : « اينك امير مؤمنان ، به حكم وى تسليم شو و فرود آى . »
5875
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5875