نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5874
ياطس و نه غير او يكى از روميان را به كمك وى نفرستادند . وقتى شب آمد سردارى كه بر شكاف گماشته بود سوى روميان رفت و گفت : « پيكار به عهدهء من و ياران منست ، و هيچكس با من نمانده كه زخمدار نباشد . ياران خويش را بر شكاف نهيد كه اندك مدتى تير بيندازند و گر نه رسوا مىشويد و شهر از دست مىرود . » اما نپذيرفتند كه كسى را به كمك او فرستند . گفتند : « ديوار در سمت ما سالم است و ما از تو نمىخواهيم كه كمكمان كنى ، خود دانى و ناحيه ات كه براى تو كمكى به نزد ما نيست . » پس وندوا و يارانش مصمم شدند كه بنزد امير مؤمنان معتصم روند و از او براى زن و فرزند امان بخواهند و قلعه را با هر چه در آن هست ، از خرده اثاث و كالا و سلاح و ديگر چيزها به دو تسليم كنند . وقتى صبح شد ، آن سردار ، ياران خويش را به دو طرف شكاف گماشت و برون شد ، گفت : « من آهنگ امير مؤمنان دارم » ، و به ياران خويش گفت نبرد نكنند تا به نزد آنها باز گردد . پس برفت تا به نزد معتصم رسيد و پيش روى او جاى گرفت ، مسلمانان به طرف شكاف پيش مىرفتند اما روميان از پيكار خوددارى مىكردند و به دست خويش اشاره مىكردند كه شتاب مياريد ، اما آنها پيش مىرفتند ، وندوا نيز پيش روى معتصم نشسته بود . معتصم اسبى بخواست و وى را بر آن نشاند و بماند تا مسلمانان با روميان بر كنار شكاف جاى گرفتند . در اين وقت عبد الوهاب بن على پيش روى معتصم بود ، وى به دست خويش به مسلمانان اشاره كرد كه وارد شوند ، و كسان وارد شهر شدند . وندوا نظر كرد و دست به ريش خود زد . معتصم به دو گفت : « چه شده ؟ » گفت : « آمده بودم مىخواستم سخن تو را بشنوم ، تو نيز سخن مرا بشنوى
5874
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5874