نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5867
نبرد كند . مقصود سپاه افشين بود . سالارشان گفت : « بله من از جملهء آنها بودم كه با شاه روان شدند ، هنگام نماز صبح به آنها تاختيم و هزيمتشان كرديم و همه پيادگانشان را كشتيم و سپاهيان ما در طلبشان پراكنده شدند و چون نيمروز شد سوارانشان باز آمدند و با ما نبردى سخت كردند چندان كه سپاه ما را شكافتند و با ما در آميختند . ما با آنها درآميختيم و نمىدانستيم شاه در كدام دسته است ، بدينسان ببوديم تا به وقت پسينگاه ، آنگاه به محل سپاه شاه كه در آن بوده بوديم بازگشتيم و به او بر نخورديم . به محل اردوگاه شاه در لمس كه آن را به جا نهاده بود بازگشتيم و ديديم كه سپاه شكسته و كسان از پيش آن مرد خويشاوند شاه كه شاه او را بر سپاه جانشين كرده بود برفتهاند . شب را بدينسان بسر برديم ، صبحگاه شاه با جمعى اندك به نزد ما آمد و سپاه خويش را مختل شده يافت و آن كس را كه بر سپاه جانشين كرده بود بگرفت و گردنش را بزد و به شهرها و قلعه ها نوشت كه هر يك از كسانى را كه از سپاه شاه بازگشتهاند به دست آوردند تازيانه بزنند و به جايى كه شاه براى آنها نام برده بود و سوى آنجا مىرفت باز گردانند تا كسان بر او فراهم آيند و آنجا اردو زند و با شاه عرب مقاومت كند . و نيز يك خادم خويش را كه خواجه بود به آنقره فرستاد كه آنجا بماند و اگر شاه عرب آنجا فرود آمد مردمش را حفاظت كند . » اسير گفت : « خواجه به آنقره رفت ، ما نيز با وى برفتيم ، ديديم كه مردم آنقره آنجا را رها كردهاند و گريختهاند . » خواجه به شاه روم نوشت و اين را به دو خبر داد . شاه به دو نوشت و دستور داد كه سوى عموريه رود . گويد : من از جايى كه مردم آنقره آهنگ آنجا كرده بودند ، پرسيدم ، به من گفتند : « در شوره زارند و ما به آنها پيوستيم . » مالك بن كندر گفت : « اين مردم را به تمام رها كنيد ، هر چه را گرفتهايد نگهداريد و باقى را رها كنيد . » مسلمانان اسيران و جنگاوران را رها كردند و به آهنگ
5867
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5867