responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5857


گفت : « بسيار نمىخورم . » گويد : پس چهار رطل شراب بياوردند كه نشست و آن را با ملايمت بنوشيد ، تا به نزديك صبح ، سپس به هنگام سحر حركت كرد و او را به مدينة السلام برد و سر پل رسانيد . اسحاق بن ابراهيم دستور داد تا دو دست و دو پاى او را قطع كنند كه چيزى نگفت و سخن نكرد . دستور داد تا او را بياويزند ، كه در مدينة السلام در سمت شرقى ميان دو پل آويخته شد .
از طوق بن احمد آورده‌اند كه وقتى بابك فرارى شد ، بنزد سهل پسر سنباط رفت ، افشين ، ابو سعيد و بوزباره را فرستاد كه بابك را از او گرفتند ، سهل پسر خويش معاويه را همراه بابك بنزد افشين فرستاد كه بگفت تا يكصد هزار درم به معاويه دهند - اين را براى وى از امير مؤمنان گرفت - با يك كمربند جواهر نشان و تاج بطريقى و سهل بدين سبب بطريق شد .
كسى كه عبد الله برادر بابك به نزد وى بود ، عيسى بن يوسف بود كه او را خواهرزادهء اصطفانوس شاه بيلقان مىگفتند .
على بن مره از يكى از اوباش به نام مطر آورده كه گفته بود : « اى ابو الحسن به خدا بابك پسر من بود . » گويد : گفتم : « چگونه ؟ » گفت : « پيش ابن رواد بوديم مادرش ترتوميذ يك چشم از بوميان ابن رواد بود ، من به نزد وى جاى مىگرفتم . زنى تنومند بود ، مرا خدمت مىكرد و جامه هايم را مىشست ، روزى او را بديدم و از شهوتزدگى سفر و طول عزوبت بر او جستم و بابك را در رحمش نهادم . » سپس گفت : پس از آن غيبتى داشتم ، سپس باز رفتم ، وى در كار زاييدن بود در منزلى جاى گرفتم ، روزى به نزد من آمد و گفت : « وقتى شكم مرا پر كردى اينجا منزل مىگيرى و مرا رها مىكنى ؟ » و شايع كرد كه بچه از من است .
گفتم : « به خدا اگر نام مرا ببرى ترا مىكشم . و از من دست بداشت ، به خدا

5857

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5857
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست