responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5851


كه براى شكار برون شود . به دو گفت : « اينجا دره اى خوش است و تو در دل اين قلعه دلگرفته اى ، چه شود اگر برون شويم و باز و باشه [1] و آنچه مورد نياز است همراه ببريم و تا وقت غذا به شكار ملالتى ببريم . » بابك به دو گفت : « اگر خواهى . » و بنا شد كه صبحگاهان بر نشينند .
پسر سنباط به ابو سعيد و بوزباره نوشت و عزم خويش را به آنها خبر داد و دستورشان داد كه يكيشان از اين سوى كوه بيايد و ديگرى از سوى ديگر ، با سپاهشان ، و هنگام نماز صبح كمينوار راه سپرند ، و چون فرستادهء وى بنزد آنها رسيد از بالاى دره بنگرند و چون بابك و وى را بديدند سرازير شوند و آنها را بگيرند .
صبحگاهان ، وقتى پسر سنباط و بابك بر نشستند ، پسر سنباط فرستاده اى سوى ابو سعيد روانه كرد و فرستاده اى سوى بوزباره ، و به هر يك از فرستادگان گفت : « آن يكى را به فلان جاى بيار و آن يكى را به فلان جاى ، و از بالا مراقب ما باشيد و و چون ما را بديدند بگوييد : « همينانند ، بگيريدشان » ، مىخواست بر بابك دگرگونه انمايد و بگويد : « اين سپاهى بود كه آمد و ما را گرفت . » كه خوش نداشت كه وى را از منزل خويش به آنها تسليم كند .
دو فرستاده بنزد ابو سعيد و بوزباره رفتند و آنها را ببردند تا بالاى دره اى رسيدند كه بابك و پسر سنباط آنجا بودند و چون آنها را بديد با ياران خويش به طرف بابك سرازير شدند ، اين از اين سوى و آن از آن سوى ، و آنها را بگرفتند كه با شقها را به همراه داشتند . بابك جبه اى سپيد داشت و عمامه اى سپيد و پاپوشى كوتاه . به قولى باشه اى به دست داشت و چون سپاهها را بديد كه وى را احاطه كرده بودند بايستاد و به ابو سعيد و بوزباره نگريستن گرفت ، به دو گفتند : « فرود آى . » گفت : « شما كى هستيد ؟ »



[1] كلمهء متن : باشق ، معرب باشهء پارسى . بگفته برهان ، جانوريست شكارى از جنس زرد چشم و كوچكتر از باز . ( م )

5851

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5851
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست