نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5849
فرزندان داشته اى . » و اين از آن رو بود كه وقتى بابك مىدانست كه بنزد يكى از بطريقان دخترى يا خواهرى زيبا هست كس به طلب وى مىفرستاد ، اگر او را پيش بابك نمىفرستاد بر او هجوم مىبرد و زن را مىگرفت و همه مال بطريق را از اثاث و غيره مىگرفت و به زور به شهر خويش مىبرد . آنگاه پسر سنباط به دو گفت : « به نزد من و در قلعهء من باش كه منزل تو است و من بندهء توام ، اين زمستان را در آن باش ، آنگاه در كار خويش بينديش . » و چنان بود كه بابك به زحمت و سختى افتاده بود و به گفتار سهل پسر سنباط اعتماد كرد . به دو گفت : « درست نيست كه من و برادرم به يك جا باشيم ، شايد يكى از ما را بيابند و يكى ديگر بماند . من بنزد تو مىمانم و عبد الله برادرم بنزد پسر اصطفانوس ( استيفن ) مىرود ، نمىدانيم چه خواهد شد ، جانشينى نداريم كه به دعوت ما قيام كند . » پسر سنباط به دو گفت : « فرزندانت بسيارند . » گفت : « در آنها خيرى نيست . » و مصمم شد كه برادر خويش را به قلعهء پسر اصطفانوس بفرستد كه به دو اعتماد داشت . پس بابك با پسر سنباط به قلعهء او رفت . صبحگاهان عبد الله به قلعهء پسر اصطفانوس رفت و بابك به نزد پسر سنباط اقامت گرفت . پسر سنباط به افشين نوشت و به دو خبر داد كه بابك به نزد وى و در قلعهء اوست افشين به دو نوشت : « اگر اين درست باشد به نزد من و به نزد امير مؤمنان هر چه بخواهى دارى . » و در نامهء خويش براى وى پاداش خير مسئلت كرد . آنگاه افشين بابك را براى يكى از خاصان معتمد خويش وصف كرد و او را بنزد پسر سنباط فرستاد و به دو نوشت و خبر داد كه يكى از خاصان خويش را بنزد وى فرستاده و خوش دارد كه بابك را ببيند و او را براى افشين وصف
5849
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5849