responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5848


كشتكار ، شريكى داشت كه به حاجت خويش رفته بود . غلام به نزد كشتكار فرو شد . شريكش ، وى را از دور بديد و همان جاى دور ايستاد كه از رفتن به نزد شريك خويش هراسان بود و مىديد كه شريكش چه مىكند . غلام به كشتكار چيزى داد ، كشتكار برفت و نان را برگرفت و آن را به غلام داد ، شريكش همچنان ايستاده بود و به دو مىنگريست و گمان برد كه نان وى را به زور گرفته و گمان نبرد كه چيزى به او داده است . پس سوى ديدگاه دويد و به آنها خبر داد كه مردى سوى آنها آمده كه شمشير و سلاح دارد و نان شريكش را در دره گرفته .
سالار ديدگاه كه در كوههاى پسر سنباط بود بر نشست و خبر را به پسر سنباط رسانيد . پسر سنباط همراه گروهى بر نشست و شتابان سوى وى رفت ، وقتى به كشتكار رسيد كه غلام به نزد وى بود ، به دو گفت : « اين كيست ؟ » كشتكار گفت : « اين مردى است كه بر من گذشت و از من نان خواست كه دادمش . » به غلام گفت : « آقايت كجاست ؟ » گفت : « آنجاست . » و به بابك اشاره كرد » . به دنبال غلام رفت و به دو رسيد كه پياده شده بود ، و چون چهرهء بابك را بديد او را بشناخت . پسر سنباط ، به خاطر وى از اسب خويش پياده شد و نزديك شد و دستش را ببوسيد ، آنگاه گفت : « سرور من به كجا ؟ » گفت : « آهنگ ديار روم دارم . » يا جايى را كه نام برد .
به دو گفت : « نه جايى را مىيابى و نه كسى را كه بهتر از من حق تو را بشناسد و شايستهء تو باشد كه به نزد وى باشى ، جاى مرا مىشناسى ، ميان من و سلطان كارى نيست و هيچ كس از ياران سلطان به نزد من وارد نمىشوند . از كار من و شهر من واقفى ، همه بطريقانى كه آنجا هستند مردم خاندان تواند كه از آنها

5848

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5848
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست