responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5847


كوهى بود كه آب در آن نبود و سپاه نتوانسته بود بر راه بماند كه از آب دور بود .
سپاه از راه دور شده بود و نزديك آب رفته بود . دو كوهبان و دو سوار بر راه نهاده بودند كه آن را حراست كنند ، ميان سپاه و راه نزديك يك و نيم ميل بود . هر روز دو سوار و دو كوهبان بر راه ، نوبتى بودند . يك روز به هنگام نيمروز ، آنجا بودند كه بابك و يارانش برون شدند و كسى را نديدند و دو سوار و دو كوهبان را نديدند و گمان بردند سپاهى آنجا نيست . پس بابك برون شد با دو برادرش عبد الله و معاويه و مادرش و يكى از زنانش كه دختر كلندانيه نام داشت . از راه در آمدند و به آهنگ ارمينيه روان شدند . دو سوار و دو كوهبان آنها را بديدند و كس به نزد سپاهيان فرستادند كه ابو الساح سالارشان بود كه ما سوارانى ديديم كه مىگذشتند و ندانيم كيان بودند .
كسان بر نشستند و روان شدند و از دور در آنها نگريستند كه بر چشمهء آبى فرود آمده بودند و ناشتا مىكردند ، و چون كسان را بديدند ، كافر بدويد و بر نشست و هر كه با وى بود بر نشست ، او بگريخت ، معاويه و مادر بابك و زنى را كه همراه وى بود گرفتند . غلامى از آن بابك با وى بود ، ابو الساج معاويه و مادر بابك و آن دو زن را سوى اردوگاه فرستاد . بابك برفت تا وارد كوهستان ارمينيه شد و در كوهها كمين - وار مىرفت ، عاقبت محتاج خوردنى شد .
و چنان بود كه همه بطريقان ارمينيه ، نواحى و اطراف خويش را محفوظ داشته بودند و به ديدگاههاى خويش سفارش كرده بودند كه هيچ كس ، از آنها نگذرد مگر او را بگيرند و شناسايى كنند و ديدبانها همگى محتاط بودند .
چون بابك به گرسنگى افتاد ، از بلندىاى نظر كرد و كشتكارى را ديد كه در يكى از دره ها با گاو خويش شخم مىزد ، به غلام خويش گفت : « به نزد اين كشتكار فرو شو و چند دينار و درهم با خويشتن ببر ، اگر نان با وى هست بگير و به او بده . »

5847

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5847
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست