responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5843


ابو دلف به آنها گفتند : « اين كيست ؟ » گفتند : « بابك است كه آهنگ افشين دارد . » ابو دلف كس بنزد افشين فرستاد و اين را به او خبر داد . افشين يكى را فرستاد كه بابك را مىشناخت و در او نگريست ، آنگاه سوى افشين بازگشت و گفت :
« بله ، او بابك است . » افشين بر نشست و سوى بابك رفت و نزديك وى شد تا به محلى رسيد كه سخن وى را و سخن يارانش را مىشنيد ، پيكار در ناحيهء آذين درگير بود بابك به دو گفت : « از امير مؤمنان امان مىخواهم . » افشين گفت : « اين را به تو عرضه كرده بودم ، هر وقت بخواهى امان به تو داده مىشود . » گفت : « هم اكنون مىخواهم ، به شرط آنكه مهلتى به من دهى كه خانواده خويش را بردارم و آماده شوم . » افشين به دو گفت : « به خدا بارها ترا اندرز داده‌ام ، اما اندرز مرا نپذيرفته اى .
اكنون اندرزت مىدهم كه همين امروز با امان بيرون شوى بهتر از فرداست .
گفت : « اى امير پذيرفتم و بر اين سرم . » افشين به دو گفت : « پس گروگانهايى را كه خواسته بودم بفرست . » گفت : « بله ، اما فلان و فلان ، بر اين تپه‌اند ، بگو يارانت دست بدارند . » گويد : فرستادهء افشين رفت كه مردم را باز دارد به دو گفتند كه : پرچمهاى فرغانيان وارد بذ شده و آن را بالاى قصرها برده‌اند .
پس افشين بر نشست و مردم را بانگ زد . افشين وارد شد و مردم نيز وارد شدند .
كسان با پرچمها بالاى قصر بابك رفتند . در قصرهاى خويش كه چهار قصر بود ششصد مرد را كمين نهاده بود ، كه مردم به آنها رسيدند و با پرچمها بالاى قصرها رفتند . خيابانهاى بذ و ميدان آن از مسلمانان پر شد . كمينان درهاى قصرها را گشودند

5843

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5843
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست