نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5829
درخت در سايه توقف كردند و به تيمار اسبان خويش پرداختند . وقتى نماز پسينگاه را بكرد فعلگان را گفت كه همراه پيادگان به قله كوههايى كه آنجا را استوار كرده بود بالا روند . پيادگان را گفت كه به كشيك باشند و نخوابند اما فعلگان را بگذارند كه بالاى كوهها بخوابند . به هنگام زرد شدن خورشيد سواران را گفت كه بر نشينند و آنها را دسته ها كرد و در مقابل حريفان نهاد . فاصلهء هر دسته سوار و دستهء سوار ديگر يك تير رس بود به همه دسته ها دستور داد كه هيچكدامتان متوجه ديگرى نباشد كه به حفظ وى پردازد ، اگر صدايى شنيديد كسى از شما متوجه كس ديگر نشود هر دسته به خويشتن پردازد كه كس را با صدا نمىگيرند . گويد : دسته هاى سوار تا صبحگاه بر پشت اسبان بودند . پيادگان نيز بر قلهء كوهها بودند و كشيك مىدادند . به پيادگان دستور داده بود كه اگر هنگام شب متوجه كسى شدند اعتنا نكنند و هر گروه از آنها در جاهاى خويش بمانند و كوهشان را و خندقشان را حفظ كنند و كسى به كسى ننگرد . بدين گونه ببود تا صبحگاه ، آنگاه به آن كس كه هنگام شب عهده دار سواران و پيادگان بود دستور داد كه وضع آنها را بنگرد . ده روز در كار كندن خندق بودند و چون روز دهم بيامد آن را ميان كسان تقسيم كرد و سرداران را بگفت كه به تدريج از پى بنه هاى خودشان و بندهاى يارانشان بفرستند . فرستادهء بابك پيش وى آمد و كمبزه و خربزه و خيار [1] همراه داشت گفت كه وى و يارانش در اين روزها به زحمت بودهاند كه او و يارانش فقط كيك و سويق مىخوردهاند و بابك خواسته كه وى را با اين چيزها خوش كند . افشين به فرستاده گفت : « مىدانم برادر من از اين كار چه منظور داشت ، مىخواست اردوگاه را ببيند ، من شايسته ترين كسم كه نيكى او را بپذيرم و او را به منظورش برسانم ، راست گفته ما به زحمتيم . » و نيز به فرستاده گفت : « اما تو بايد بالا روى تا اردوگاه ما را ببينى كه آنچه را اينجا بود ديده اى و آنچه را كه آن سوى باشد نيز ببينى . »