نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5809
هيثم به دو گفت : « خدايت زبون كند چه ترسويى ؟ » و پنج سوار از جانب خويش فرستاد كه چون برفتند و نزديك بابك رسيدند ، دو كس از خرميان برون شدند كه پيش روى آنها رفتند و متعرضشان شدند و گفتند كه آنها را شناختهاند آن دو سوار به تاخت پيش هيثم باز گشتند و گفتند : « كافر ، علويه و ياران وى را كشته و ( خرميان ) پرچمها و بيرقهاشان را گرفتهاند . » هيثم براى بازگشت حركت كرد و به نزد قافله اى كه همراه آورده بود رسيد و بگفت تا بتازند و باز گردند كه گرفته نشوند ، وى و يارانش بماندند كه آنها را اندك اندك راه مىبرد و اندكى متوقفشان مىكرد كه خرميان را از كاروان مشغول بدارد و همانند عقبدارشان شد تا وقتى كه كاروان به قلعه اى رسيد كه هيثم در آن مىبود كه قلعه ارشق بود و به ياران خويش گفت : « كى از شما به نزد امير و به نزد ابو سعيد مىرود كه خبرشان دهد و ده هزار درهم از آن وى باشد با يك اسب به جاى اسبش ، كه اگر اسبش تركيد همانند اسب خود را به جاى آن بگيرد . » دو كس از ياران هيثم بر دو اسب خوب به تاخت برفتند ، هيثم وارد قلعه شد ، بابك با همراهان خويش برفت و مقابل قلعه فرود آمد ، كرسىاى براى وى نهادند ، بر بلندىاى رو به روى قلعه نشست و كس پيش هيثم فرستاد كه قلعه را خالى كن و برو كه من آن را ويران كنم ، اما هيثم نپذيرفت و با وى نبرد كرد ، ششصد پياده و چهار صد سوار در قلعه با هيثم بودند و خندقى استوار داشت ، پس با وى نبرد كرد . بابك با همراهان خويش بنشست و شراب پيش روى خود نهاد كه چنان كه عادت وى بود به وقت درگيرى جنگ بنوشد . آن دو سوار در كمتر از يك فرسخى ارشق به افشين رسيدند ، هماندم كه آنها را از دور بديد به مقدمه دار خويش گفت : « دو سوار مىبينم كه سخت مىتازند . » آنگاه گفت : « طبل بزنيد و پرچمها را برافرازيد و سوى آن دو سوار بتازيد ، » ياران وى چنين كردند و شتابان برفتند ، به آنها گفت : « به آن دو سوار بانگ بزنيد : آمادهايم ، آمادهايم . »
5809
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5809