نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5797
« وقتى مفداة سبب بيدارى مرا ديد « كه شبح غم مرا رها نمىكرد « گفت : مال خويش را « چندان ميان خويشاوندان و غير خويشاوندان « پراكندى كه به ندارى افتادى « اكنون كه جدايى گرفتهاند « آن نيكىها را كه با آنها كرده اى بخواه « گفتم : ملامت بگذار كه بسيار ملامتم كرده اى « كه نه حاتم و نه هرم از لاغرى نمردند . » به من گفت : « خويشتن را به كجا انداخته اى ، به همسنگى هرم بن سنان سرور عرب و حاتم طايى كه چنان كردند و چنان كردند » و همچنان برترى آنها را بر من مىريخت . گويد : گفتم : « اى امير مؤمنان ، من از آنها بهترم كه من مسلمانم و آنها كافر بودهاند ، من نيز يكى از مردم عربم . » محمد بن زكريا فرغانى گويد : « مأمون به محمد بن جهم گفت : « سه بيت دربارهء ستايش و هجا و رثا براى من بخوان و براى هر بيت ولايتى خواهى داشت . » گويد : وى دربارهء ستايش بيتى خواند به اين مضمون : « اگر بخشنده اى از جان دريغ كند « او جان خويش را مىبخشد « و بخشيدن جان « والاترين مرحلهء بخشش است . » دربارهء هجا نيز بيتى خواند به اين مضمون : « ديدارشان زشت بود و چون بيار خود مشتاق
5797
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5797