responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5798


« از زشتى باطن ديدارشان نكويى گرفت . » و دربارهء رثا بيتى خواند به اين مضمون :
« خواستند قبر وى را از دشمن نهان دارند « اما خوشبويى خاك قبر ، قبر را وانمود . » حسين بن ضحاك گويد : علويه به من گفت : « خبرت مىدهم كه يك بار بر من چيزى گذشت ، كه اگر كرم مأمون نبود اميدى به بقاى خويش نداشتم ، ما را پيش خوانده بود ، وقتى نبيذ در او اثر كرد ، گفت : « برايم آواز بخوانيد . » مخارق از من پيشى گرفت و خواندن آهنگى را از ابن سريح با شعر جرير آغاز كرد به اين مضمون :
« وقتى دو دير را به ياد آوردم « صداى مرغان و زدن ناقوس « مرا بىخواب كرد « و چون كاروان در بردن ما تلاش مىكرد « گفتم : يبرين از در فراديس چه دور است . » گويد : نوبت به من رسيد ، وى قصد داشت سوى دمشق رود كه آهنگ مرز داشت ، چنين خواندم :
« مرگ سوى دمشق كشانيد « و دمشق براى مردمش شهر نبوده است . » گويد : مأمون جام را به زمين زد و گفت : « چه مىكنى ، لعنت خداى بر تو باد . » آنگاه گفت : « غلام سه هزار درم به مخارق بده . » دست مرا گرفت و برخيزانيد ، چشمانش اشكبار بود و به معتصم مىگفت : « به خدا اين سفر آخر است ، گمان ندارم ديگر عراق را ببينم . »

5798

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5798
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست