نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5796
گفت : « نسبت معروف است اما نام شناخته نيست كه كل بصل جزو نامها نيست . » اسحاق به دو گفت : « چه كم انصافى ! مگر كل ثوم ( كلثوم ) جزو نامها نيست بصل ( پياز ) كه از ثوم ( سير ) خوشتر است . » عتابى گفت : « خدا خوب كرده به حجت گويى چه ماهرى ! اى امير مؤمنان هرگز همانند اين پير نديدهام ، اجازه مىدهى جايزه اى را كه امير مؤمنان به من داد به او دهم كه به خدا به من غلبه يافت . » مأمون گفت : « اين از آن تو باشد ، براى وى نيز همانند آن را دستور مىدهيم . » اسحاق گفت : « اكنون كه بدين مقر شدى دربارهء من حدس بزن تا بيابى . » گفت : « به خدا پندارم همان پيرى كه خبر وى از عراق به ما مىرسد و به نام ابن موصلى شهره است . » گفت : « من همانم كه پنداشتى . » گويد : عتابى به دو پرداخت و خوشامد و سلام گفت ، و چون گفتگو در ميانشان دراز شد . مأمون گفت : « اكنون كه بر صلح و دوستى اتفاق كرديد برخيزيد و به همنشينى برويد . » گويد : پس عتابى به منزل اسحاق رفت و به نزد وى اقامت گرفت . عمارة بن عقيل گويد : يك روز كه به نزد مأمون مىنوشيدم ، به من گفت : « اى بدوى چه زرنگى ؟ » گويد : غمين شدم و گفتم : « اى امير مؤمنان قضيه چيست ؟ » گفت : « چگونه گفته اى :
5796
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5796