نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5795
نگفتى كه عمويت جرير دربارهء عبد العزيز بن وليد گويد : « نه نصيب خويش را از دنيا تباه مىكند « و نه لوازم دنيا وى را از دين مشغول مىدارد . » گفت : « اكنون بدانستم كه خطا كردهام . » از محمد بن ابراهيم سبارى آوردهاند كه : وقتى عتابى در مدينة السلام به نزد مأمون رسيد ، به دو اجازهء ورود داد كه به نزد وى در آمد ، به وقتى كه اسحاق بن - ابراهيم موصلى نيز ، كه پيرى گرانمايه بود ، به نزد وى بود . به مأمون سلام گفت ، كه سلام وى را پاسخ گفت و او را نزديك كرد و پيش خواند تا به دو نزديك شد و دستش را ببوسيد ، آنگاه دستور نشستنش داد كه بنشست و روى به دو كرد و از حالش پرسيدن گرفت و او با زبانى گشاده جواب همى داد ، مأمون اين را جالب ديد و با وى طيبت - گفتن و مزاح كردن گرفت . پير پنداشت كه مأمون وى را سبك گرفته و گفت : « اى امير مؤمنان ، پيش از مؤانست مماشاتى بايد . » گويد : كلمه مماشات [1] براى مأمون مشتبه ماند . به اسحاق بن ابراهيم نگريست و سپس گفت : « بله ، اى غلام هزار دينار بيار . » كه بياوردند و پيش عتابى ريختند ، آنگاه به گفتگو پرداختند ، اسحاق بن ابراهيم با چشم اشاره اى به مأمون كرد آنگاه بنا كرد عتابى به هر چه مىپرداخت با چيزى بيشتر از آن به معارضهء وى مىشتافت كه شگفتى زده شد . آنگاه عتابى گفت : « اى امير مؤمنان ، اجازه مىدهى از اين پير پرسش كنم ؟ » گفت : « آرى ، از او پرسش كن . » گفت : « اى پير كيستى و نامت چيست ؟ » گفت : « از مردمم و نامم كل بصل [2] است . »
[1] كلمه متن : ابساس كه از كلمات مهجور است . ( م ) [2] در اينجا گوينده به تقليد از كلمه كلثوم به فرض تفكيك ، بازى كلمه آورده و معادل آن كل بصل را ساخته است . م
5795
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5795