نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5791
« چندان كه ارتفاع صعب العبور را هموار مىكند « انتقامجويان بيدارند « از مار بزرگ حذر كن . » گويد : به مأمون گفتند دعبل ترا هجا كرد . گفت : « او ابو عباد را هجا مىكند مرا هجا نمىكند . » مىخواست ابو عباد را به خشم آرد . گويد : و چنان بود كه هر وقت ابو عباد به نزد مأمون مىرفت غالبا مأمون مىخنديد و مىگفت : « دعبل دربارهء تو چه منظور دارد آنجا كه گويد : « گويى او از دير هرقل [1] گريخته « و دور افتاده اى است كه زنجير قيدها را مىكشد . » گويد : و چنان بود هر وقت ابراهيم بن شكله به نزد مأمون مىرفت به دو مىگفت : « دعبل سخت به دردت آورده در آن شعر كه گويد : « اگر ابراهيم در كار آوازه خوانى ماهر بود « از پى وى در خور مخارق است « و از پى مخارق در خور زلزل « و از پى زلزل در خور مارق « و هرگز نبوده و نخواهد بود « كه بد كاره اى آن را از بد كاره اى نگيرد . » قاسم بن محمد طيفورى گويد : يزيدى از تنگدستى خويش و قرضى كه داشت ، به نزد مأمون شكايت كرده گفت : « اين روزها چيز قابلى به نزد ما نيست كه اگر بدهيمت به وسيلهء آن به مقصود خويش برسى . » گفت : « اى امير مؤمنان ، كار بر من سخت شده و طلبكارانم به زحمتم